اندر باب عقل
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای
اندر باب عقل
عبدالکریم سروش
ریچارد رورتی وقتی گفته بود که در دوران قرون وسطا خدا، خدا بود. آنگاه در دوران روشنفکری و مدرنیسم عقل، خدا شد و امروزه، یعنی در دوران پستمدرنیزیم، هیچ خدایی وجود ندارد. این سخن، بهرة بزرگی از حقیقت دارد. بُت عقل یا خدای عقل امروز شکسته است و واژه عزیز خرد که روزی فاخرترین و مقدسترین واژهها بود، امروز جز معنایی مشکوک و مبهم و فروتن افاده نمیکند. عقل ارسطویی، عقل دکارتی، عقل کانتی، عقل هگلی، عقل دینی، عقل تاریخی، عقل دیالکتیکی، عقل نظری، عقل عملی و ... دیگر انقسامات خرد و درشت، آیینه عقل را چنان در هم شکستهاند و تکه تکه کردهاند که در آن هیچ صورت سالمی دیده نمیشود.
امروز وقتی از عقل سخن میرود یا غرض شیوههای منطقی قیاس و استقراء و اثبات و ابطال و ... است یا منظور، محصولات خرد است که عبارتند از فلسفه، زبان، اخلاق، علم و امثال آنها. و چون این محصولات، همه سیّال و متغیّرند، لذا تحول (یا تکامل) عقل جزو مسلّمات این دوران به شمار میرود. عقل مدرن و عقل کلاسیک متفاوتاند چون محصولات این دو عقل، یعنی علم و فلسفه و اخلاق و سیاست و اقتصادشان متفاوتاند و چون چنین است از تن دادن به نوعی نسبیگری (relativism) چارهای نیست و این همان است که امروزه همه در آن غوطهوریم.
پارهیی از فیلسوفان مسلمان، عقل نظری را مجموعه بدیهیات نظری و عقل عملی را مجموعه بدیهیّات عملی میشمردند. بنابراین تعریف، باید گفت که بدیهیّات عوض شدهاند و آنچه برای گذشتگان بدیهی مینموده امروزه از بداهت افتاده است و بالعکس. در قرون وسطا وجود خدا چیزی نزدیک به یک بدیهی نظری بود ولی امروزه این مقام را از دست داده است، در مقابل، «حقوق بشر» امروزه از بدیهیات دوران شمرده میشود در حالیکه نشانی از آن در میان بدیهیات عقل عملی گذشتگان دیده نمیشود. دوران روشنگری (Enlightenment)خود را روشن میدید و قرون وسطا را عصر ظلمت (Dankages) مینامید و البته اگر از قرون وسطائیان میپرسیدید جای این دو صفت را عوض میکردند و روشنی را از آنِ خود و ظلمت را از آنِ رقیب میدانستند. همینکه امروزه کمتر کسی تعبیر «عصر ظلمت» را به کار میبرد، خود حکایت از تغییر موضع عمیقی در معرفت میکند. معلوم شده است که هم دوران روشنگری هم دوران قرون وسطا محصور و محبوس پارادایمهای خود (یا بدیهیّات خود) بودهاند و ساکنان این دو پارادایم (یا اپیستمه) به زحمت میتوانستهاند از ارتفاعی بالاتر، به نقد خود دست ببرند. و فقط وقتی که آن حصارها برافتاده است زبانها و چشمها باز شده است. وضعیت ما هم در دوران پست مدرن بیشباهت با آنها نیست.
این نکته را همه از کوهن و فوکو آموختهایم که یک عقلانیت نداریم بکله عقلانیتها داریم و اگر یک درس باید از آن بگیریم عبارتست از تواضع عقلانی. گذشتگان میگفتند تکبّر و خودخواهی حجاب خردورزی است حالا باید گفت تکبّر عین بیخردی است. و تواضع از فضایل اجتنابناپذیر خردورزان و معرفتاندوزان است.
احکام عام و جهانی و فراتاریخی از دل «عقل مطلق فراتاریخی» به درآوردن و بر همه آدمیان در همه اعصار حاکم وصادق دانستن، امروزه از هر وقت دیگر مشکلتر شده است. بشریت اینک به پلورالیسم و رلاتیویسمی بهداشتی و سودمند رسیده است که میوهاش فروتنی و نفی دگماتیزم است. آن را به فال نیک باید گرفت. امّا عقل نه تنها از درون با انواع و انقسامات خردکننده و خِرَدشکن روبرو بوده و هست، بکله از بیرون هم رقیبهای فراوان داشته و دارد. من درینجا به سه رقیب که خود آنها را آزموده و با آنها زیستهام اشاره میکنم:
کلمات کلیدی: