؟
ولتر میگوید : " تاریخ قصه یی است که بعنوان حقیقت روایت میشود، وقصه تاریخی است که آنرا بعنوان دروغ نقل می کنند". سارتر نیز همین فهم را با تفاوت اندک میگفت : " انسان ناقل قصه است و درمیان قصه ی خود ودیگران زندگی می کند". بر همین منوال مورخان نامدار زبان فارسی مثلاً استاد عبدالحسین زرین کوب میفرمود: تاریخ رمانی است که قهرمانانش وجود واقعی دارند، درصورتی که رمان تاریخی است که قهرمانانش اشخاص فرضی هستند. لذا تاریخ و داستان محل نوسان آدمی میباشند".
بررسی تاریخ بیشتر مفهوم برخورد با سرگذشت تلخ وشیرین مردم یک سرزمین است. سنت تاریخی چنان میشود، که گاهی قهرمانان یک سرزمین، در آنسوی دیگر دشمنان فراموش نا پذیر مردم اند. بطور نمونه مردم ما نام سلطان محمود و احمد شاه درانی را فاتحان کبیر می خوانند. در حالی که هردو برای مردم هندوستان، غارتگران کبیر هستند.
نمونه ی اندکی فشرده تر از آن را ارایه می کنم : همه حاکمان درانی و محمد زایی برای طایفه ی افاغنه ( پشتون تبار ) طبیعتاً مشر، رهبر و پادشاه پر افتخار بودند و هستند. اما اکثریت قریب به تمام همین پادشاهان برای اقوام دیگر ( تاجیکها، هزاره ها، ترک تبارها و... ) نه تنها سزاوار یاد آوری نیستند؛ که عین دشمنان نفرت انگیز بودند وهستند. اگر اهدافی چون تعادل اجتماعی، توازن سیاسی، تناسب اقتدار، و سنت هموطنی بعنوان ابتدایی ترین تعریف از پایه شناسی جامعه ی مدرن وفرا سنتی را باور می کنیم، بسیار آ سان میشود تا به همین حقیقتها تمکین گردد.
خرد گریزی و ستمروایی درروان طایفه ی حاکم و اطرافیان قدرت پدیده شرقی وحتی جهانی است. تاریخ خشونت و دوام استبداد، در هر جای جهان تبعاتی بجز این ماده ی ننگین نداده است. سرسختی و نا شکیبایی، دیگر ستیزی و تمامیت خواهی، ستمگری و خونریزی، بیعدالتی و نارواداری، خود باوری وانکار دیگران و دهها آفت بیشتراز این ، پیامد های جامعه ی چندین تباری و کثیر الا قوام است. خیا ل خام و روشهای بد فرجام تنها مربوط پشتونها نیست. حس دفاع از خیانت، تقلا برای توجیه استبداد، تهاجم وتزحم در برابر ناراضیان، ستیزه جویی و خود محور پنداری از مفردات ناپسند در اقلیم اشباع کاذب اند. اینست که جامعه شناسی سیاسی شناخت وشگرد در این روشهارا بسادگی معنی یاب کرده است.
اگر بنای جامعه بر خرد گرایی و عقلانیت، که بلوغ اندیشه های مشترک سیاسی در راه ملت شدن را برمیتابد؛ استوار آید، چند گانگی تباری- قومی بیشتر نماد موزاییکی پیدا میکند و جامعه در صراط تحول و سازمان یافتگی قرار می گیرد. اما همانگونه که تجارب ما نشان میدهد، یافتن این منشور درجلگه ی اشتراکات طایفه ای افغانستان، هنوز یک آرمان غیر قابل دسترس بنظر میرسد.
جامعه ی سنتی و فاقد نقد، که بیشترین رشد خودرا در عقده برداری و تفاهم نا پذیری دارد، نمیتواند یکشبه و زود هنگام به دهلیز مدارا و سازگاری برسد. جامعه یی که نویسندگانش در حوالی سیاست و تحلیل عناصر قدرت ، از عنوان تا پایان دشنام نامه نگاری کنند، کی بهتر ازین تواند بود.
ما به وحدت ملی برخورد عوامانه نکنیم، کما اینکه هنوز ملت نشده ایم، وهرگز هم وحدت ملی پیش از تشکیل و تکمیل عناصر ملت بوجود نمی آید. ملت شدن ماحصل بلوغ فکری و رشد فرهنگی، با شالوده های زیر ساخت استوار در حوزه ی اقتصاد و مناسبات اجتماعی است. فرهنگ خرد مدار، برابری باور، فرا تباری، اندیشه گستر، شایسته پسند، نخبه گرا، تجدد پذیر و مناسب با ویژگیهای ملی و نسبت یافتن به ارزشهای جهانی وانسانی! میباید در مردم آزار کشیده و نا بسامان افغانستان نهادینه گردد.
مهمترین نکته در این نبشته اینست که برای رسیدن به سکوی ملی شدن و ملت ساختن، نخست بایستی با تبار طلبی و قبیله گرایی، نقد گریزی و خوی خشونت، وابستگی و بیگانه پروایی، نادانی و سازش ناپذیری، سرسختی و تعصب و تقابل با ذهن تاریخی مردم را پایان دهیم.
بررسیها و نشانه گذاری اکثریت نویسندگان در نسلهای قلمزن قرن بیست کشورما، سزاوار خواندن نیستند. نه تنها نویسندگان ما بلکه بیشترینه ها در فرهنگ منطقه تبار نامه نویسی کرده اند. ما در حوزه ی فرهنگی بیش از زمینه های سیاسی دچار پریشان هویتی هستیم. من بروشنی می بینم و آفتابی اعلام میدارم، که تمام مباحثات آگاهان جامعه ریشه در جنگ نا سازگارانه دارند و از اول قرن تا اکنون هرچه بیان کرده اند و گفتگو نامیده اند، یا توهم بوده ویا از همان ابتدا تردید شده و به نحوی به نتیجه نرسیده است .
با این مقدمه برمیگردم به پرانتیس های خشم انگیز در نگاشته های میر عبدالواحد ( سادات ) که با عصیان اندیشه و جوشاندن ذهن، مبنا را بر تردید مطلق ونگرش خصمانه در برابر یادداشتهای آقای بغلانی نهاده اند. همین جا باید گفت : نبشته های ایشان نه در برابر مقالت آقای بغلانی که بیان ایشان در برابر مقولات فرهنگی از نام یک وابسته ی قومی است. هنگامیکه خودشان میفرمایند: " با خواندن مقاله طولانی آقای بشیر بغلانی... عزم من جزم گردیده وبا خود گفتم اکنون که کارد به استخوان رسیده به تأسی از فرموده حضرت سعدی که : چون اعصاب حضرت شان بسیار آشفته بوده است، لذا شعر را نادرست و ناکامل ذکر کرده اند. اما از روی هموطنی من آنرا خدمت ایشان تصحیح و کامل میسازم:
اگرچه پیش خرد مند خامشی ادب است
بوقت مصلحت آن به که در سخن کوشی
دوچیز تیره عقـــل است، دم فروبستن
خواننده را ازهمین آغاز به فرجام آشنا میکنم . امید وارم خشم نویسنده ناقد ( آقای میر- سادات ) فرو نشسته باشد. اصل بحث ایشان با جناب بغلانی نه عادلانه است ونه عاملانه. محمد بشیر بغلانی از پایه گذاران تفکر وروش مبارزه ملی و همقدم زنده یاد محمد طاهر بدخشی بانی جنبش ملی و مستقل در افغانستان است . درحالیکه آقای سادات شاید عضو نه چندان نام آور حزب خویش بوده اند، اما از مشی ملی ومبارزات مستقل و برابری طلبانه در افغانستان ( طرح وپیشنهاد حل مساله ملی ونا برابری اقوام ) یا نا آگاهند ویا بیگانه به آن. بغلانی وارث خون پنجهزار شهید از اعضای به اصطلاح ستم ملی، یا سازمان مربوط به خویش ( سازا ) بود وهست، که در اعدام گاه فاشیسم قبیلوی امین یکجا با بدخشی و مولانا بحرالدین باعث خوابیده اند. برای پر هیز از توهین ویا بی حرمتی، میباید حاکمیت و سیاست ( ح.د.خ.ا ) را در پنج مرحله به این حوادث نسبت داد:
یکم - حزب دموکراتیک خلق ( متحده ) در آغاز کودتای ثور 1357 خور شیدی
دوم - حزب دموکراتیک جناح خلق برهبری آقای نور محمد ترکی سال 1357 خورشیدی
سوم – حزب دموکراتیک خلق ( باند امین ) فاشیسم مسلح و مسلط قومی- ایدیو لوژیک 1358 خ
چهارم – حزب دموکراتیک خلق دوران شاد روان ( ببرک کارمل ) 1358 – 1364 خورشیدی
پنجم - حزب دموکراتیک ( وطن ) برهبری مرحوم داکتر نجیب الله
بیگمان در هر پنج نوبت از حاکمیت جناحهای ( ح. د . خ . ا ) برخی جنایاتی انجام شده است، که جسارت و جرات دفاع را از رهبران و اعضای آن سلب کرده است. اما با این حال نمیتوان همه را یکسره بد ورد گفت و کوچکترین نماد نیکی و درستی در ایشان نیافت. محاسن سلوکی در بسیاری از شخصیتهای صدر وذیل شامل حزب، و اقدامات این حزب در برداشتن تبعیض وتفاوتهای وحشتناک قومی، عمومی ساختن و مردمی کردن خوانش و نگارس در بین مردم، پذیرش و اعزام فرزندان مردم طبقات پایین به بورسهای تحصیلی در دانشگاه های داخلی و کشورهای خارجی، سهم دادن مردم در شهر نشینی و پیشه های مختلف، صنفی کردن نهاد های اجتماعی، پروژه سازیهای دولتی به نفع مردم در امور شهرک سازی و انکشاف مدنیت شهری، بیرون کردن قوای مسلح از حالت وابستگی قومی- خانوادگی، انکشاف و توسعه نسبتاً بهتر وبیشتر موسسات آموزش عالی، تقویت سیستم آموزش پیدا کوژیک و ده ها زمینه دیگر، پیامد اجراات دولت تحت رهبری همین حزب؛ مخصوصاً در دومرحله ی اخیر با مسوولیت فعال ترین فرد متجدد دوره احزاب ( زنده یاد ببرک کارمل ) از جناح پرچم بوده است.
مسلماً این نکات باعث آن نمیشوند، تاکشتن صدها هزار انسان از اقشار گوناگون مردم افغانستان در سالهای آغاز کودتا ی ثور را که با بیرحمی تمام تیر باران، زنده بگور، قیر داغ ، خاکمال زیر چاینهای تانک شدند، یا آنکه بوسیله ی هلیکوپترها چشم بسته در دریاها فرو ریخته شدند؛ جامعه فراموش کند. همانگونه که ابداً نمیشود جنایات ضد انسانی گروه هایی از میان مجاهدین در سالهای اخیر را ، به لحاظ اهمیت مقاومت ملی تحت رهبری جاوید نام احمد شاه مسعود، در برابر دسایس و مداخلات خارجی وبویژه پروژه و پدیده ی منحوس طالبان در حمایت آشکار پا کستان، عربستان و شرکتهای غربی نادیده گرفت.
نقد سیاست دولتهای پیش از حکومت ح. د. خ.ا ؛ توسط این حزب، نقد دولت حزبی ( چپی ) از سوی نیروهای جهادی، نقد حکومت مجاهدین از جانب دولت جانشین، نقد مجاهدین از طالبان وسر انجام نقد تمامی این نیروها بدست همدیگر هیچ عقلانی نبود ونخواهد بود، همانگونه که قطعاً معنایی نداشت و حالا هم ندارد. متاسفانه در افغانستان هرگز نیروی معطوف به نقد جامعه موجود نبوده است. البته دلیل آن ساده است ، نقد یکی از عناصر بلوغ سیاسی جامعه ویکی از مفردات دموکراسی و تولرانس اجتماعی است. جامعه ی غیر سیاسی و منحمک به اندیشه های ستم واستبداد ، کشور وابسته به سنتهای فرتوت ونا کار آمد بدوی، جامعه ی بزن بگیر قوم حاکم بر اقوام دیگر، مردم نا آگاه و دور داشته شده از تحولات سالم وسودمند سیاسی – اجتماعی، سلطه یافتن مذهب با قرا ت های ماقبل قرون وسطایی ، عقب ماندگی عقده بر انگیز اقتصادی- اجتماعی ، نفوذ دادن ایدیو لوژیهای سازش نا پذیر وارداتی و مسایل دیگر، نمی گذارند که نحله ها و نسلهای روشنفکر و آگاهان خلاق و اندیشه ورز ظهور کنند.
بزرگترین کمبود، بیشترین ضرورت ، مهمترین نیرو سیاسی، فعال ترین گروه اجتماعی و مناسبترین حلقه ی عبور از دوران سنت به هنگامه های جامعه با شرایط مدرن، سازمان دادن اقشار ملی و تقویت تفکر ملی نیروهای مستقل ومعتدل در افغانستان بود وهست. این نیروها در بازار ستمروایی قبیله سالاران بیشتر به خط انقلاب و بر اندازی پیوستند، آنان با تکیه بر مشی قهری وخشونت ضد استبداد به جبهه ی چپ رادیکال نزدیک شدند. من با باور ی که دارم ؛ آقای بغلانی را یکی از نمونه های روشنفکران همین نسل و از سپاهیان همین اندیشه های ملی و مستقل میشناسم . ایشان یکی از پایه گزاران ملی اندیش و متجدد برابری خواه بود وهنوز هم متعهد همان باور ها ست.
من بجای نگرش خط به خط در نبشته های آقای بغلانی و تردید نامه های آقای سادات، اهم کار ایشان را در چند محور جدا سازی میکنم، و در هر محور پرسش و یا پیچش آقای سادات را نیز بمیان می کشم. دیدگاه ها و گمان زنیهای ما در راه درک درست از نادرست بهر پاراگراف پیوند میشود.
کلمات کلیدی: