الغرض...
سید ضیاء الحق سخا
عشق یارب به کجا رفته فراری شده است ؟
که فضا خالی ز آواز قناری شده است
تاکه خاموش شد آوازی قناری به چمن
گفت زاغی به کلاغی : چه قراری شده است ؟!
***
این چه بیماری ِ شومیست ؟ خدایا ! که چنین
بار ا فگنده به هر سینه و ساری شده است
مثل یک لخته ی یخ گشته دل ِ ما، ای وای
چه شده ؟ در دل ما آه، چه جاری شده است ؟
دشنه ی کیست که زخمش به دل خسته ی ما
اینهــمه پُر اثر و اینــهمه کاری شده است ؟
چشمه آیا به کجا شُسته لب ِ زمزمه را
که همه روز و شبش ، گریه و زار ی شده است ؟
پنجـــه ی سبــز بهاری زقـلم ا فـــتاده
کلک پاییز پی ِ نامه نگاری شده است
آسمان را مگر این خشم چرا پیدا شد ؟
که فقط بارش او ، صاعقه بار ی شده است
دیده ها بین به هوای که ندانم زکجاست
چقدر اشک فشان ، سرخ ِ ا ناری شده است
وبه یاد قدح ِ سرخ کدا میـــن ساقی
چشمهای همگی تنگ ِ خماری شده است .؟
از که پرسم که طلسمات ِ پریخانه ی ما
باطل از دست ِ چسان دیو ِ فراری شده است ؟
الغرض ، آنکه لبش بوی مسیحا دارد
به کجا رفته ازاینجا متواری شده است ؟
کلمات کلیدی: