خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بر رگ گل میزند مژگان هرخارش
خوشا وقتیکه چشمم برجبینش خوشه چین گردد
شوم چون عاشقان و عارفان ازجان خریدارش
چه موزون است یارب طاق ابروی پل مستان
خدا ازچشم شورزاهد ان دارد نگهدارش
حصارمارپیچ اش اژدهای گنج را ماند
ولی ارزد به گنح شایگان هرخشت دیوارش
حساب مه جبینان لب بامش که میداند
دوصد خورشید رو افتاده درهرپای دیوارش
بروز عید میخندد گل رخسار? صبحش
بشام قدر پهلو میزند زلف شب تارش
تعالی الله ازباغ جهان آرا و شهرارا
که طوبی خشک برجا مانده است ازرشک اشجارش
نمیدانم قماش برگ گل لیک اینقدر دانم
که برمخمل زند نیش درشتی سوزن خارش
فلک ازآفتاب آیینه داری پیشه میسازد
که گرم حرف گردد طوطی ملک شکربارش
الهی تا جهان آرا و شهرارا بجا باشد
جهان آرایی و آرایش کشوربود کارش
کلمات کلیدی: