آتش افروخته در بگرام آتش نخستین نیست. افغانستان سرزمین آتش های افروخته و چهره های بر افروخته است. بسا حرمت ها که در این شعله ها سوخته است. اگر خاکستری از این زمین غبار آلود بر داریم آنگاه نمایان خواهد شد که؛ هرچه سرخ است پیرهن بوده وهرچه خاکستر است تن بوده. سال هاست که افغانستان در آتش بیداد افتاده است. چه آنکه هر آنچه که دل های غم زده ی را بسوزاند آتش است. اما لهیب این آتش اکنون فراگیر تر شده است ودامن دین و ایمان مردم را نیز شعله ور ساخته است.
تقابل با شعایر ومنابع دینی در افغانستان یک آزمون انجام شده است. قبل از آمریکا وغرب، شوروی این آزمون را امتحان کرده بود. بدین رهیافت بدیهی به نظر می آید که آمریکا، آزموده را دوباره نخواهد آزمود. چه آنکه واقعیت خود، گواه تاریخی است که هویت اجتماعی افغانستان ریشه در اسلام وقرآن دارد. از این رو قرآن نه یک کتاب مقدس که فصل الخطاب هر واقعه زندگی است. بدین جهت است که یگانه عنصر انگیزش های اجتماعی در افغانستان قرآن بوده است. با همین کتاب بسی جنبش ها به جوش آمده وبسیار واقعه ها به واقعیت رسیده است. شوروی به اشتباه، مستقیما این عنصر اصلی انگیزش های جامعه مسلمان افغانستان را نشانه رفت و به همان میزان استقامت و پایداری مردم را پدید آورد و نتیجه عکس حاصل کرد. بدین رهیافت آمریکا ازین راه رفته نخواهد رفت. هرچند که در بینش لیبرال، مقدسات جایی ندارد ولی ضدیت مستقیم با مقدسات را نیز جایز نمی داند. آنطور که بینش دگم وایدئولوگ کمونیست شوروی به عنوان نسخه عینی تجویز کرده بود. بدین جهت که بینش لیبرال تضاد عینی با عین منبع دین را کار ساز نمی داند، وبرآنست که بر وجود نهاد ها ومنابع دینی احترام بگذارد ولی ماهیت این منابع را بی مایه وتهی سازد. به عبارتی غرب برآن نیست که عین منابع دین را آتش بزند چه آنکه این آتش، بر افروختگی ها را در پی دارد، بلکه برآنست که درون مایه ی این منابع را به آب سرد و فرح آور مدرنیزم بشوید و با اصالت علمی پوزیتویستی، اصالت ارزشی این منابع را بزداید. ولی با این هم محوریت بخشی لیبرال به آزادی های لجام گسیخته زمینه ی بعضی اهانت هارا به مقدسات سبب می گردد. بدین لحاظ بود که اهانت کاریکاتوریست های دانمارک نسبت به پیامبر اسلام ، با رویکرد آزادی بیان وعقیده تفسیر وتلقی گردید.
بر علاوه، این حرکت های ناسنجیده ی اهانت به مقدسات، برای سیاست های آمریکا بسی گران تمام می شود. چه آنکه آمریکا برآنست که حضورش را در افغانستان همسو با آرامش واحترام به مدنیت انسانی تبارز بدهد. تا بدین رویکرد خودش را نه تنها خطر، بلکه حافظ صلح وارزش های مدنی وحفاظت از کرامت انسانی وخواسته های دموکراتیک مردم افغانستان معرفی کند. از این رو ظاهرا از رفتار های تنش آمیز خود داری خواهد کرد و یا حداقل آن را به نفع منافع سیاسی اش در افغانستان نمی داند.
بنابراین حرکت های اهانت آمیزی چون آتش زدن قرآن در افغانستان چگونه تفسیر می شود؟ به نظر می رسد که برای افروختن این آتش دست های مختلف درکار بوده است. بدون شک افراطیون مسیحی در غرب همیشه بر آن بوده اند تا اسلام را دین خشونت معرفی کنند همچنان که معرفی کرده اند. از این رو دایم در جستجوی راهی اند که هرچه بیشتر احساسات مسلمانان را بر انگیزند، که دست به انتقام های نا سنجیده بزنند. تا بدین صورت واکنش های مذهبی مسلمانان را به عنوان خشونت های مذهبی برای جهانیان ارائه کنند و دین اسلام را منبع خشونت های اجتماعی معرفی کنند.تأسف این جاست که در افغانستان واکنش های اجتماعی مردم در قبال این گونه اهانت های سنجیده شده، اندکی نا برنامه ریزی شده است. البته در واکنش های عمومی وفراگیر کنترل احساسات مشکل به نظر می آید ولی این رسالت بردوش شخصیت های فرهیخته است که احساسات مردم برافروخته را کانالیزه و دقیق جهت دهی کنند. چه آنکه متاسفانه بجایی اینکه در افغانستان احساسات کنترل شوند و اعتراضات مدنی تر برگزار شوند، به زودی احساسات سراسری و فراگیر می گردد و اعتراضات از حالت عادی خارج شده به خشونت منجر می شود و در این مرحله است که فرصت به گرداننده دوم این فاجعه ها می رسد.گروه طالبان که منتظر چنین فرصت هایی هستند،برآنند تا دست به خشونت های بیشتری بزنند واحساسات پاک مردم را به سوی بکشاند که منافع طالبان را به آسانی برآورده وقابل دسترسی بگرداند.
طبیعی است که اگر واکنش های عمومی مردم دقیق برنامه ریزی ومدیریت نشود، به زودی تبدیل به آشوب ومصادره می گردد. آنگاه است که از گسترش دامنه آشوب ها نه دولت افغانستان نفع می برد و نه مردم ما و نه اصل حادثه که براثر آن غایله رخ داده است، به صورت اساسی تحقیق و حل می گردد، زیرا ادامه تظاهرات های خشونت بار، بجای پرداختن به اصل موضوع چنان مسایل حاشیه ای و امنیتی پیدا می کند که اصل حادثه فراموش می شود و مردم و دست اندرکاران امنیت را گرفتار حل یک سری مسایل حاشیه ای به وجود آمده می کند و اصل ماجرا از اذهان محو می گردد.
سیدآصف حسینی
کلمات کلیدی: