صمد بهرنگی قصه پرداز نستوه در ادبیات کودک ؛ در قصه ی
" الدوز و عروسک سخنگو " ، درزیر عنوان « خود پسند ها چه ریختی اند »؛
«بد و زشت و بد منظره » را چه استادانه به تصویر کشیده است !
خلاصه ی قصه چنین است:
انگشت دست " یا شار" را درکارخانه ی قالین بافی ، کارد بریده بود. " عروسک " ، « دواهای گیاهی را خوب می شناسد » و دوست " یاشار" است، ازاینرو براساس مشور? خوب " عروسک سخنگو " به " یاشار" هردو به جنگل رفتند و " پای درختان رسیدند " تا " عروسک " بر انگشت زخمی " یاشار" مرهم بگذارد.
آنها دیدند که از زمر? ساکنان جنگل ، " خرگوش سفید"، ساقه ی گیاهی را می جوید. " عروسک " با کمال احترام از خرگوش پرسید که آیا او می تواند از آن سر جنگل " یکی دوتا برگ های پهن " برایش بیاورد؟
خرگوش پرسید : باز زخم چه کسی را می بندی؟
" عروسک " پاسخ لازم داد، لیکن خرگوش ، خواهش " عروسک" را نادیده گرفت و خیزک زنان خود را درداخل جنگل گم کرد. " عروسک" ناچارشد، تا خود دست به کارشود: چند دانه برگ و گیاه را جمع کرد و همراه " یاشار " در زیر درخت چناری نشستند. " عروسک " برگ و گیاه را کوبیدن گرفت . درهمین وقت "یارشار " از " عروسک " پرسید:
طاووس را می شناسی؟
" عروسک " پاسخ داد: بسیار زیاد . طاووس « همه اش فیس و افاده می فروشد، پز می دهد. »
با شنیدن حرف های " عروسک " ، " یاشار" را نیز رازدل برزبان آمد: « عروسک سخنگو » مارا پیش طاووس برده بود که با او صحبت کنیم، « اما طاووس فقط ازخود حرف زد! »
" عروسک " گفت: « عروسک سخنگو شما را پیش او برده ، که با چشم خود تان ببینید ، خود پسندها چه ریختی اند. »
" یاشار " گفت : ازطاووس خواهش کردم تا یکی دوتا از پرهایش را برایم بدهد تا « درلای کتاب هایم بگذارم » ، اما طاووس نداد و با فخرفروشی اظهارداشت « که پرهایش به آن ارزانی هم نیست ».
" عروسک " که تا هنوزهم مصروف کوبیدن برگ ها و گیاه ها بود، گفت: چند روزبعد تر وقت ریختن پرهای طاووس می رسد، در « آنوقت هرچقدر بخواهی می توانی برداری! »
" یاشار " پرسید: به راستی چنین می شود؟
" عروسک " پاسخ داد: طاووس هرسال درهمین روزها پرهایش را می ریزد.
" یاشار " پرسید: آن وقت چه ریختی می شود؟
" عروسک " پاسخ داد: « یک چیز بد و زشت و بد منظره. بخصوص که پاهای زشتش را هم دیگر نمی تواند قایم کند. » ( قصه های صمد بهرنگی ، کتاب اول ، ج 1 ، صص 80 ـ 81 )
ودرفرجام: مقصود، از حکایت، درنبشته حاضر آن است ، که یکی از معماران بزرگ نظری? انسان کامل دربار? آن گفته است:
(( " غرض از حکایت" ،
معامله ی « کاربرد» حکایت است،
نه « ظاهر حکایت » که « دفع ملالت » کنی، بصورت حکایت،
بلکه « دفع جهل ، کنی ! )) ( ازسخنان شمس، قسمت 4، داستان ها، خط سوم، تألیف : دکتر ناصر الدین صاحب الزمانی، ص ، 104 )
کلمات کلیدی: