لوشن پای بر آن است که بحران های توسعه و نوسازی عبارتند از:
1. بحران هویت: یعنی در درجه نخست فرد احساس بکند که به ملتی واحد و کشوری واحد تعلق دارد. به میزانی که این حس تقویت می شود، سیاست در آن جامعه توسعه یافته می شود. از سوی دیگر، نظام های توسعه یافته هم این حس را در افراد تقویت می کنند. ما می توانیم به ملت و کشور خود تعلق خاطر داشته باشیم، بدون این که قصد نفی و طرد دیگران را نماییم.
2. بحران مشروعیت: مشروعیت به این معناست که اعتبار و حوزه قدرت یک دولت– به عنوان مهمترین رکن ساخت سیاسی از کجا ناشی می شود ؟ آیا سنتی است، کاریزمایی یا قانونی. همچنین حوزه اختیارات حکومت نیز مورد بحث است که باید تفکیک و مشخص شود. برای مثال، چه کسی می تواند رییس دانشگاه را تعیین کند. آیا وزیر تحصیلات عالی ؟ استادان دانشگاه؟ ویا هرکس که زورش بیشتر بود. از سوی دیگر، محدودهء اختیارات او تا چه اندازه است؟ مثلا آیا می تواند در لباس پوشیدن و نوع تفریحات و سرگرمی های دانشجویان نیز دخالت بکند؟
3. بحران نفوذ: نفوذ با قدرت متفاوت است، چه بسیار آدم هایی که قدرت فراوان دارند، ولی نفوذ اندک. ممکن است رییس یک دانشگاه مشروعیت داشته باشد، ولی نفوذ نه. حتا بر دستیاران خودش هم نفوذ چندانی نداشته باشد. هنگامی که بحران نفوذ عمیق می شود، نفوذ معنوی، فکری و اخلاقی و اجرایی از میان می رود. همچنین به سخن دیگر می توان گفت بحران نفوذ به معنای رواج نظام مدیریت اقطاعی نیز است که سیستم اداره پارچه پارچه شده و هرکس هر گونه که دلش خواست، در حوزه کاری خودش عمل می کند و مرکز نفوذی بر محیط و محلات ندارد.
4. بحران مشارکت و یگانگی: میزان وفاقی است که مردم میان خود و دولت حس می کنند. یا اجزای مختلف دولت و حکومت میان خودشان به چه میزان وفاق و یکپارچگی دارند؟ آیا نظام در اصل نظام فئودالی، اقطاعی و یا تیولداری است که هر کس در هر منطقه یک چیزی به دستاورد ساز خودش را بزند؟ البته لازم به توضیح است، نظام فئودالی با نظام فدرالی که عدم تمرکز است و لیکن وحدت و انسجام داشته و منطبق بر موازین دقیق قانونی می باشد؛ متفاوت است. بنا بر این، نمی توان پیش از گذشتن از مرحلهء قانونیت و پیش از قوام وفاق و همدلی مردم با یکدیگر و با دولت؛ صحبت از مقولاتی چون فدرالیزم کرد. در یک نظام فاقد وفاق هرکس هر جا قدرت دارد بر حسب منافع، فهم ودرک خودش، عمل می کند. بنا بر این، منابع ملی به درستی توزیع نمی شود و در یک کلمه «منافع ملی» تأمین نمی گردد.
5. بحران توزیع: طی روند نوسازی شماری به ثروت های هنگفت می رسند، در حالی که گروهی دیگر مواجه با فقر و تنگدستی می گردند. این بحران در غرب بطور اخص پس از سال 1929 مطرح شد و نظام های غربی با تعمیم و گسترش بیمه های اجتماعی، اصلاح قوانین کار، اصلاح دستمزد ها و غیره سعی کردند بر بحران توزیع ثروت در جامعه غلبه نموده و وارد مرحله دولت رفاه[4] شدند.
بنا بر این، ساخت سیاسی توسعه یافته ساختی است که بتواند این بحران ها را در حد خودش حل کند و پشت سر بگذارد. در غیر این صورت، نظام های اجتماعی فاقد چنین ساخت سیاسی توسعه یافته در برابر این بحران ها شکست خواهند خورد.
به باور ما، بهترین وقایه در برابر بحرانها، سیاستگذاریهای خردورزانه و پراگماتیک در چهارچوب یک استراتیژی ملی فراسیاسی است
BORIDAYE AZ YAK NAVISHTAI ARYANFAR
AZ SAYT MASHAL
کلمات کلیدی: