بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
نظام فکری حافظ:
حافظ از تفکر گسترده وعمیق برخوردار است. اواندیشه های بلندی راپرورش می دهد ودر شعر هایش متجلی می سازد. می گویند که حافظ قسمت اعظمی از شعرهایش را بدست خویش نابود کرده است. گرچه این سخن محل تامل است چون اسنادی در زمینه وجود ندارد ، اما اگر چنین فرضیه ی درست باشد، مسلماً که این شعرها به مهم ترین " اسرار حیات " ارتباط داشته که حافظ نمی توانسته از بیم روان مسلط اجتماعی دوران خویش، به حفظ و تبارز آنها، تن دردهد.حافظ دردوران حیات خویش بارها از جورزمانه، شیخ ومحتسب، ریا ودروغ، بهتان ودسیسه سخن گفته است.اینهاتاحدزیادی میتواند گویای از طرح های عصیانگرانه ای حافظ باشد که نسبت به هستی دید فراتراز قراردارد های زمان خویش را داشته است.چون سیماهای برجسته درتاریخ فرهنگ ،ادبیات وعرفان،نگرش دگرگونه نسبت به اسرار حیات داشته اندکه حافظ این رند خراباتی و عیار را نمیتوان از این رده به شمار نیاورد. اما طوریکه گفتیم تاهنوزهیچ مدرکی دردست نداریم تا یقین نماییم که حافظ بخشی ازاشعارخودرا بدست خود نابود کرده باشد.
سخن گفتن از تفکر بلند حافظ به خاطر دشوار است که نه تنها تصاویر متناقضی که بیانگر اندیشه های عرفانی او می باشد، در غزلیات وی فراوان است بلکه حافظ گاهی در یک مصرع بطور فشرده و منسجم یک اندیشه را بیان میکند. به گونه ای مثال درهمین مصرع مشهور از یک غزل حافظ مکثی می کنیم که:
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
حافظ با صور لطیف خیال به عنوان یک شاعر زبردست ، از مسیر شیوا و ظریفی وارد یک اندیشه می شود که در طول تاریخ حیات انسان، این اندیشه به گونه های مختلفی از سوی متولیان آزادی و انسانیت در برابر تحجر، تعصب و کهنه اندیشی، ابراز گردیده و خیل عظیمی از این راهیان دیگر اندیش در گسترش طرح های نو شان که درونمایه ای اصلی آنرا " آزادیخواهی " ازطریق " تغییر " و" دگرگونی " تشکیل میداده است در نطع استبداد سربریده شده اند. اما حافظ از تاریخ نبرد آزادیخواهان به خوبی آگاهی دارد، ولی با ظرافت تمام و از منظر دیگری شاه بیت آزادی را سر میدهد که هم شاعرانه ، هم نوگرایانه وهم متحول کننده است. یعنی با افشاندن گل و انداختن می در ساغر ، وارد این اندیشه می شود. آنگاه به مخاطبانش به تمام آنهای که دیگر توان پذیرش وتحمل اوضاع نابسامان پوسیده وافسرده شده را ندارند ، ندا درمی دهد که : بیایید که قرار دادهای دوران خودرا درهم کوبیم، این قراردادها سقفی ولو به بلندای سقف فلک هم داشته باشند، آنرا بشکافیم و طرحی تازه ای را بریزیم. حافظ میداند که نو پذیری یکی از بنیادی ترین اندیشه های بشری است ، بدان سبب او آدمی را به نبرد باورهای " کهنه " فرا می خواند. اما او در اینجا مانند اندیشه ورزان سیاسی و فلسفی شعار نمیدهد، او به عنوان یک شاعر، نخست از زیبا ترین مظهر طبیعت یعنی "گل" آغاز میکندوبعد " می "را می آورد، چون حافظ "می"را در برابر خشک اندیشان تقوا فروش، به نماد پیکار علیه آنها مبدل ساخته است. حافظ نماد های " گل " و " می " را درکنار هم قرار میدهد وپس از آن اندیشه ی دگر گون کننده اش را با زیباترین کلمات ارائه میکند. حافظ با طرح این اندیشه، هم زیبای شعرش را حفظ می کند، هم هدفش رابا آواز رسا به گوشها می رساند و هم از غلطیدن به شعار، احتراز می نماید.
حافظ می داند که طرحی نو در انداختن ، خطرات زیادی در پی دارد. همه ی کهنه اندیشان در برابر "طرح نو " یکپارچه می ایستند و با ابزار های که در اختیار دارند به جنگ آن میروند. قاضی، مفتی ، محتسب، متشرع دین، زاهد خودپرست، تقوا پیشه گان سالوس، ریاکاران وغیره هرکدام از سنگرهای کهنه پرستی به جنگ نوپذیری میروند. لذا حافظ هجوم این " لشکر غم " را در مصرع دوم چنین پاسخ می دهدکه :
اگرغم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم تازیم وبنیادش بر اندازیم
حافظ با آوردن این مصرع، به همه عاشقان آزادی ودنیای نو، اعتماد خاطر میدهد که تسلیم لشکر غم نشوند، چون اگر لشکریان ستم بخواهند که خون"عاشقان"ویا به اصطلاح دیگر رهروان نوگرا ونوپذیر را بریزند، قوت دیگری وجود دارد که بنیاد آنهارا بر می اندازد.حافظ باپرورندان این "باور" به شیوه بسیار دلپذیر، از طرح نو ودنیای نو که با شعر خود مژده برپایی آنرا داده است، دفاع میکند.
این فقط اشاره ای بود به یکی ودو مصرعی ازیک غزل حافظ. در همین یکی دو مصرع حافظ توانسته که مهمترین اندیشه آرمانی انسان را در راستای ایجاد یک دنیای نو ، بیان نماید و این سرود وسروش را به گوش همه برساند.
اکنون می رویم به سراغ برخی از اندیشه ها وتفکر والای حافظ :
حسن حیات :
حافظ به زنده گی انسان ارج فراوان قایل است. نظام هستی از نظر حافظ دارای یک هارمونی است انسان باید منطبق با این هارمونی حرکت نماید. ازدید حافظ هیچ چیزی در دنیا زاید خلق نشده و هر خلقت در بطن خویش معنا و ضرورتی از نظام هستی را حمل میکند. فقط آدمی باید به معنای نیازخلقت این پدیده ها پی ببرد. چون خلقت طوری هارمونیزه شده است که هر پدیده در جوهر متضاد خویش قابل رویت است. گل و خار،شب و روز، روشنایی وتاریکی، سردی وگرمی، هستی ومیرایی درکنارهم معنا پیدامیکنند.آدمی نباید هیچ چیزی را در طبیعت وهستی ناکاراو زاید بپندارد، چون نظام هستی برپا یه های تناقض وپارادوکس هایش در حرکت است.
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما ، گل بی خار کجاست ؟
من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست
که ازآن دست که او می کشدم می رویم
حافظ به اندیشه های عرفانی هم باورداشت وهم تسلط کامل. حافظ در سراسر دیوان غزلیات خویش، از تمام مراحل عرفانی سخن گفته است. اماخواجه شیراز هیچ گاهی خرقه ی صوفیانه به قصد ریاضت کشی نپوشیده وخود هم به این نکته اذعان دارد. بهرحال حافظ بدون آنکه تظاهر به فلسفه بافی نماید اندیشه های عرفانی خودرا در شعر هایش گنجانیده است. در این سه مصرع جداگانه، حافظ از "حیرت " حرف می زند که یکی از مراحل عرفان به شمار میرود.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهارازاین بیابان وین راه ء بی نهایت
ای آفتاب خوبان می سوزد اندرونم
یکساعتم بگنجان در سایه ء عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدا یت
حافظ، علاوه بر آنکه صوفی ریاضت کش نیست، بلکه صوفی گری که به شرط پاداش، رسیدن به فردوس وهمآغوشی با حورو غلمان، انجام یابد، به شدت بدان معترض است. طاعت و عبادت بنده های که به شرط پاداش خواهی ویا مزد گیری از خداوند، به فرجام می رساند، زیر سوال می برد و چنین می سراید:
تو بنده گی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه ، خود روش بنده پروری داند
عشق :
بینش حافظ نسبت به عشق عمیق و گسترده دامن است. حافظ مرتبه ی عشق را خیلی فرازمند میداند و به حد که عشق را جان و حقیقت هستی تصویر می کند. از نظر حافظ حضور آدمی، پری،ملک و ملکوت حاصل عشق است. عشق نغمه ای را به صدا در آورد که در قلب هستی آتش افروخت وتمام تابش حیات بر گرفته از این آتش است. اگر عشق نمی بود این گرما وتابش وجود نمی داشت و منبع حرکت آدمی از این تابش است که عشق آنرا به ارمغان آورد. عشق بحر ناکرانمند است . اما این بحر مواج و خون فشان است تا در آن به غواصی نپردازی به عشق نمی رسی ولازمه ای رفتن در دل این بحر بیکرانه ، جز جان سپردن و خودرا ایثار کردن، چاره دیگری ندارد. اما از نظر حافظ فهم حقیقت عشق از حوصله دانش انسانی خارج است و از نظر او" عقل فضول " را به ساحت " جنون مقدس عشق " راهی نیست :
در ازل پر تو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدو آتش به همه عالم زد
عقل می خواست کز آن شعله ، چراغ افروزد
دست غیب آمدوبر سینه ء نامحرم زد
و یا:
من همان دم که وضو ساختم از چشمه ء عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست
و یا :
هر آن کسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق
براو نمرده به فتوای من نماز کنید
و یا :
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد تقریر ست شرح آرزومندی
از نظر معنی غزل را شعربزمی گفته اند که بیانگر احساس درونی شاعراست وعشق جایگاه بلند در غزل دارد. بدون شک غزلیات حافظ سرشار ازبیان لطیف، خوش آهنگ ونرم عاشقانه است که از اندیشه او تراوش نموده که می توان بسیاری از شعرهای حافظ را " سرود عشق " نامید. از دید حافظ آنهای که در کمند عشق به اسارت رفته از تعلقات هر دو عالم آزاد اند. حافظ در واقع عشق را وسیله رهایی انسان از عبودیت به مادیات و یا رسیدن به هواهای نفسانی حتی در د نیای دیگر ، میداند. غزل حافظ زبان عشق است ، سرود مهر ورزی است، دعوت وپیامی است به یگانگی روانها ، صداقت و اخلاص ، شورو شعور ، شگفتن ، بالیدن و پیوستن :
مطرب عشق عجب سازو نوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله ء عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیردردی کش ما گرچه ندارد زرو زور
خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد
نویسنده حسین ورسی
بریدهء از یک مقاله
منبع آریایی
کلمات کلیدی: