دوستان گرامی
بحث و گفتوگو، اگر خارج از حوزه تحقیق نباشد و به تعصب و اهانت نینجامد، می تواند بسیار راهگشا باشد
غنا مندی و لطافت زبان شیرین فارسی به هیچ کس پوشیده نیست شاعرانی چند در دوره های مختلف در مقال قبل ذکر شد ولی بسیارند آنهایی که نوشته نشده بعنوان مثال نمونه های شعر چند شعرای یاد شده و یاد نشده را بخدمت تان تقدیم میکنم .اگر بحث و گفتگو در زمینه ارایه کنید خوشحال میسارید
در خــــود آتش میرنیم از بس اثر داریم ما
سفید از حسرت این انتظار است استخوان من
که یارب ناوکت در کــــوچة دل کی نهد پا
به اوج کبریا کــــــز پهلوی عجز است راه آنجا
سری مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
ای برادر، تو همان ا ندیشه ای
مابقی تو استخوا ن و ریشه ای
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد به لب
هست شاعرآنکسی کاین طرفه مروارید، سفت ار ملک الشعرا بهار
تو لاهوتی ز دل نالی، دل از تو
حیا کن! یا تو ساکت باش یا دل (ابو القا سم لاهوتی)
از بابا طاهر در ناله از دل:
من از دل نالم ونالد دل از من
زما بستان که بیزارم ا زین دل
کلیم همدانی
بدنامی حیات، دو روزی نبود بیش آ نهم کلیم با تو بگویم چسان گذ شت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگربه کندن دل، زین و آن گذشت
ابو علی سینای بلخی
دل گر چه در این بادیه بسیا ر شتافت یک موی ندانست، ولی موی شکافت
اند ر دل من هزار خورشید، بتا فت لیکن به کمال ذره ای را نیافت
خواجه عبدالله انصاری (پیر هرات)
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل یک، کعبهء صورت است ویک، کعبهء د ل
تا بتوانی زیارت دل هـــــا کن کافزون زهـــــزار کعبه باشد، یک دل!
مولانا جلال الدین بلخی
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟ معشوق همینجاست، بیایید بیایید
معشوق تو همسایهء دیوار بدیوار ا ندر طلب گم نشده، بهر چرایید
سخن کی به جان های غا فل نشیند ز دل هرچه برخاست، بر دل نشیند (صا یب)
بابا طاهر عریان
مگر شیر و پلنگی، ایدل ایدل به ما دایم به جنگی، ایدل ایدل
اگر دستم فتی، خونت بریزم ببینم تا چه رنگی، ایدل ایدل
اقبال لاهوری
دلی بر کف نهادم، دلبری نیست متاعی داشتم، غارتگری نیست
درون سینهء من، منزلی گیر مسلمانی زمن، تنهاتری نیست
بابا طاهر
دل عاشق، به پیغامی بسازد خمار آلوده، با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست ریاضت کش، به بادامی بسازد
دلی دارم، خریدارمحبت کز و گرمست، بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل ز پود محنت و تار محبت
زخاک ما قدم آهسته بردار مبادا بشکنی در زیر پا، دل ( بیدل )
گویند بهشت است همان راحت جاوید جاییکه بدردی نتپد دل، چه مقام
غیر دل نیست، ا ستان مراد بر در هرکس التجا مبرید ( بیدل )
ز دست دیده و دل، هردو فریا د که هر چه دیده بیند، دل کند یاد
بسازم خنجری نوکش ز فولاد زنم بر دیده تا دل، گرددآزاد ( با با طا هر )
بابا فغانی
یک روی ویک دلیم، ا گر نیک اگر بدیم « قلب» سیه بحیله نیند وده ایم ما
خود را چنانکه هست، به مردم نموده ایم هر جا که بودیم، چنین بوده ا یم ما
از صا یب اصفها نی:
همین ریش و دستار وعرض شکم بجا از بزرگان دین، مانده است!
کلمات کلیدی: