چه کنم با شرم؟
مردی از اهل حبشه نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: یا رسول الله! گناهان من بسیار است، آیا در توبه به روی من باز است؟
پیامبر (ص) فرمود: آری راه توبه بر همگان، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستی.
مرد حبشی از نزد پیامبر (ص) رفت. مدتی نگذشت که بازگشت و گفت: یا رسول الله! آن هنگام که معصیت می کردم، خداوند مرا می دید؟ پیامبر (ص) فرمود: آری، می دید.
مرد حبشی، آهی سرد از سینه بیرون داد و گفت: توبه، جرم گناه را می پوشاند، چه کنم با شرم آن؟ در دم نعره ای زد و جان داد.
امیری از امیران عرب
از ابن سمعون حکایت شده که می گفته است از شبلی (از مشایخ بزرگ صوفیه) شنیدم می گفت: همراه کاروانی در صحرای شام بودم، عرب های بیابان نشین بر کاروان حمله آوردند و آن را گرفتند و کالاهای کاروان را بر امیر خود عرضه می کردند.
کیسه ای آکنده از بادام و شکر بود که آنان همگی از آن خوردند ولی امیر ایشان نخورد، به او گفتم: چرا نمی خوری؟ گفت: من روزه ام، گفتم: راهزنی می کنی، اموال را می گیری، انسان ها را می کشی با این حال روزه داری؟ گفت: ای شیخ، من راهی برای آشتی می گذارم.
مدت ها پس از آن او را در حال احرام دیدم که همچون مشک خشک و چروکیده بر گرد خانه طواف می کند. گفتم: تو همان مرد نیستی؟ گفت: آری همانم و آن روزه مرا به این مقام رساند.
مهمان داری خدا
گویند: کافری از ابراهیم (ع) طعامی خواست. ابراهیم گفت: اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعامی دهم. کافر رفت. خدای- عزوجل- وحی فرستاد که ای ابراهیم! ما هفتاد سال است که این کافر را روزی می دهیم و اگر تو یک شب، او را غذا می دادی و از دین او نمی پرسیدی، چه می شد؟
کلمات کلیدی: