همگرایی منطقوی /16.5.2009
داکتر مهدی معلومات مختصر درمورد نویسنده مقاله : داکترمحیی الدین مهدی – نویسنده و فعال سیاسی افغانستان.
نظر نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره "فارسی.رو" باشد.
همگرایی منطقوی از مباحث علم جیوپولیتیک است و به تبع ازاصل خود، بحثی است تازه که بعد از جنگ دوم جهانی، جنبه عملی پیدا کرده است.با توجه به محدودیتهای طبیعی و سیاسی، پراگندگی نوع انسان در روی زمین، تجانسهایی از نوع نژادی، فرهنگی (زبانی، دینی) و تاریخی بوجود آورده است. شرایط خاص سیاسی سده های اخیر، علی رغم این تجانسها، محدوده های معین جغرافیایی را تبدیل به قلمرو حاکمیت سیاسی ساخته که کشور نامیده می شود. مهمترین شرط - از آن شرایط خاص سیاسی سده های اخیر - ظهور و عروج ناسیونالیزم (ملیت گرایی) در اروپا است؛ پدیده ی که به دو جنگ عالمگیر منتهی شد.اما پس از جنگ دوم، به تدریج جای پدیده ی ناسیونالیزم را، همکاریهامیان کشورها گرفت و در سال 1946، مفکوره ی اتحادیه ی اروپا از جانب وزیر خارجه ی وقت فرانسه مطرح گردید.
میدانیم که کشورهای اروپای غربی، وجوه اشتراک فراوان میان خود دارند: در دوره ی امپراطوری روم (حدود200ق م تا470م) این منطقه یک واحد سیاسی بحساب می آمد؛ در قرون وسطی، این مجموعه یک واحد دینی زیر چتر کلیسای کاتولیک روم بود. اگر از نمونه های کوچک قومی چشم پوشی کنیم، تمام اروپای غربی به دوخانواده ی زبانی لاتین (ایتالیا، فرانسه، اسپانیا، پرتگال) و ژرمن (آلمان، اطریش، انگلیس، سکاندیناوی) تعلق می گیرد.با این حال،از اواسط قرن پانزدهم تا ختم جنگ دوم جهانی (حدود600 سال)، اروپا دستخوش جنگ و بحران بود.همانطوریکه اشاره کردیم، انگیزه ی اساسی این جنگها، رشد ناسیونالسیم بود که بعدها،منافع استعماری کشورهای بزرگ اروپایی، در خارج قلمرو اروپا،آنان را رو در روی هم قرار می داد.
اروپای صنعتی و مستعمره جو، میراث شوم ناسیونالیسم را، به عنوان بهترین و برترین راهکارسلطه بر دیگران، با خود به آسیا وافریقا بردند. هم درآسیا وهم درافریقا، زون های معین تاریخی- فرهنگی وجود داشت که از قرنهای متوالی بدینسو، یک واحد سیاسی شناخته شده را تشکیل می دادند. حضور استعمارگران در این زون ها (مناطق)، باعث گسستگی این توالی تاریخی، و افتراق این همبستگی فرهنگی شد. یکی از مهمترین زون های تاریخی- فرهنگی آسیا، منطقه ی جنوب غرب آسیا است که کشورهای هند، پاکستان، افغانستان، آسیای میانه – (قسماً) قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان - ایران و آذربایجان در بر می گیرد. این منطقه دارای تجانسهای ذیل است:
1- عمدتا شامل دو خانواده ی زبانی آریایی (هندی، اردو، فارسی دری، پشتو، بلوچی، کردی) و ترکی (ازبکی، قرغزی، ترکمنی، قزاقی، آذری) می شود.اما ازلحاظ تاریخی، تمام این منطقه قلمرو زبانهای هندی و ایرانی به حساب می آید.
2- این منطقه محراق خیزش مدنیت اسلامی است که تا قرن دهم هجری (ظهوری صفویه و تشکیل دولت گورکانی هند)، اکثراً از یک مرکز اداره می شده است. این مرکز یا در نیشاپورخراسان بوده (طاهریان)، یا در سیستان (صفاریان)، یا در فرارودان (سامانیان) یا در غزنی و لاهور (غزنویان)، یا در فیروز کوه (غوریان)، یا در خراسان (سلجوقیان)، یا در اورگنج خوارزم (خوارزمشاهیان)، یا در سمرقند فرارودان (تیموریان) یا درهرات و کابل (اخلاف تیمور)، و یا در آگره و دهلی هند (بابریان)، یا در مشهد خراسان (افشاریه) و یا در کندهار سیستان (ابدالیان). با این حال، تاریخ به ندرت یاد آور رو یا رویی های قومی بوده است. آنچه برای مردم این منطقه اهمیت داشه، وجهه ی فرهنگی زمامداری بوده که دست به دست اقوام می گشته و کسی را یارای دم زدن از سلطه ی قومی نه می داده است.
همانطوریکه اشاره کردیم، از اواسط قرن هژدهم، انگلیسها از شرق و روسها از شمال این قلمرو را مورد هجوم قرار دادند و با تحرک عصبیتهای قومی، هم زمینه ی نفوذ و تسلط خود، وهم زمینه ی تجزیه های بعدی را فراهم آوردند.
با توجه به این نکته که هیچ یک از واحدهای سیاسی موجود (کشورها)، در هیچ مقطع تاریخ، کشور مستقلی نبوده است، بلکه بخشی از یک قلمرو واحد تاریخی- فرهنگی بحساب میآمده، تجزیه ی این کل به کشورهای متعدد، هرگز نمی تواند آن تجانس تاریخی- فرهنگی را حفظ کند. از اینجاست که می بینیم در هر یک از کشورهای موجود، اسباب تنش آفرین و محراق بحران زا تعبیه شده است. منازعات آذربایجان و ارمنستان بر سر قره باغ؛ منازعات ایران، ترکیه و عراق بر سر پراگندگی قوم کرد؛ منازعات افغانستان و پاکستان روی مسله ی پراگندگی قوم پشتون؛ منازعات تاجیکستان و ازبکستان بر سر پراگندگی اقوام تاجیک و ازبیک؛ منازعات هند و پاکستان بر سر کشمیر؛ منازعات تاجیکستان و ازبکستان بر سر توزیع اقوام تاجیک و ازبیک؛ منازعات ازبیکستان و ترکمنستان بر سر خوارزم و چهارجوی.
در این میان، بسیاری از این کشورها، هنوز در تقلای تثبیت هویت هستند: پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و تا حدودی آذربایجان؛ زیرا چنانکه گفتیم، هیچ یک از کشورهای مذکور حضور تاریخی نداشته اند؛ از همینرو تمام این کشورها دست به جعل اسناد تاریخی می زنند و جغرافیای سیاسی موجود کشور خود را با واقعیتهای تاریخی مشترک، که در محدوده این جغرافیای سیاسی نمی گنجد، تطبیق می کنند و می خواهند شطی از سیر متوالی حوادث تاریخی را به نام قومی که اسم کشورشان از آن گرفته شده، جاری سازند. بعضی از این کشورها برای حفظ وجود خود ارتش مسلح به بمب اتومی هم سامان داده اند؛ ولی نمیتوان باور کرد که بدون عطف توجه به واقعیتهای تاریخی و بدون دست یازی به راهکارهای تشنج زدا بتوان امنیت را درمنطقه تامین کرد.
به نظر می رسد که وضع سیاسی این منطقه ی معین، بی اندازه ملتهب است؛ هر گونه تغییر در جغرافیای سیاسی کشوری، بطور بی اختیار و زنجیره ای ؛تغییرات در بقیه کشورها را به دنبال خواهد داشت:تجزیه ی یک کشور بر مبنای قوم و زبان، تجزیه های بعدی بر این مبنا را به دنبال دارد. ملتهب ترین کانون در منطقه نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان است؛ بخش عمده ی پشتونها در پاکستان زندگی می کنند، با اینحال بعد از تحولات اخیر و با جا گرفتن حلقات معینی در رهبری دولت افغانستان، در یک حرکت لغزنده، بحران روی نوار مرزی میان دو کشور تمرکز یافته است. حلقات مذکور بدون توجه به واقعیتهای تاریخی اشاره شده در بالا- فقط با انگیزه ی برتری جویی قومی – خواهان بر هم زدن موازنه در دو کشور و بالتبع در منطقه –هستند. این تحریکات پس از حضور نیروهای بین المللی به رهبری امریکا در افغانستان، شدت گرفت. حلقات مذکور می کوشند پای نیروهای بین المللی – مخصوصاً امریکا را به آن طرف دیورند بکشند، و بارها گفته اند که برای از بین بردن تروریزم باید به لانه های تروریزم حمله کرد. به نظر می رسد که این اشتیاق از افوهاتی ناشی شده باشد دال بر اراده ی امریکا در تجزیه ی کشور پاکستان. با آنکه نمی توانیم این امر را یکسره نفی کنیم، مع الوصف، در حال حاضر زمینه های عینی آن هرگز میسر نیست. مثال دیگر- همانطوریکه اشاره کردیم-منازعه ی آذربایجان و ارمنستان بر سر قره باغ علیا است. قره باغ علیا منطقه ای آذری نشینی است که مطابق تقسیمات اداری شوروی سابق (که بعدها به «تبرتقسیم» مسما شد.) در قلمرو ارمنستان قرار گرفت. پس از فرو پاشی شوروی، آذربایجان چتر حمایه ی امریکا را بر سر گرفت و با استفاده از این حمایه داعیه ی الحاق قره باغ به اذربایجان را بلند کرد. اما طی سه سال جنگ و به التهاب کشانیدن منطقه، چیزی نصیبش نشد.
هیچ نشانه ای دال بر تمایل قدرتهای بزرگ بر آوردن تغییرات در جغرافیای سیاسی کشورهای منطقه وجود ندارد. به قول پروفیسور«آلبرت اشتایل» (استاد افغانستان شناسی دانشگاه زوریخ سویس) جهان کشور پاکستان را با همین حدود اربعه به رسمیت می شناسد. در سازمان ملل در عین اینکه نقشه ی سیاسی پاکستان با همین حالت موجود رسمیت دارد، هیچ پرونده ای مبنی بر مورد نزاع بودن تمامیت ارضی آن کشور وجود ندارد. به راستی پیمودن چنین راهی بسیار دشوار است، باز کردن حساب روی حضور نیروهای بین المللی و از طریق آنان دست یابی به هوسهای نشنلیستی بخردانه نیست. چه، در یک محاسبه ی سرپایی، حضور این نیروها به نفع کشور پاکستان تمام شده است: جامعه ی جهانی بالاتفاق نوار مرزی میان افغانستان و پاکستان را مامن و لانه ی تروریزم و بنیاد گرایی می شناسند. بنابرین پاکستان با توجه به حضور نیروهای بین المللی در افغانستان، در تحکیم سلطه و حاکمیت خود بر نوار آن سوی دیورند افزوده است (کاری که پیش از این، در موقع حضور ارتش شوروی سابق کرده بود). این در حالیست که اوضاع افغانستان بیش از پیش بحرانی ترشده و با افشای تمایلات حلقه های معینی در رهبری دولت بر گسترش شوونیزم حاکم، بی باوری و عدم اعتماد میان سایر اقوام ساکن در کشور اوج گرفته است. نگرانی عمده اینجاست که اگر این مسله قبل از خروج نیروهای بین المللی حل نه گردد، افغانستان بعد از خروج نیروهای بین المللی هرگز توان ایستادگی در برابر پاکستان را نخواهد داشت. پس می توان نتیجه گرفت که بر گردانیدن اقوام بر جغرافیای سیاسی معین، یا تشکیل کشورها بر مبنای قوم واحد، نه امر ممکنست و نه امر معقول. کشورهای تازه تشکیل (پس از فروپاشی شوروی) طعم این داعیه را تازه می چشند، اما برای عقب ماندگی تاریخی و فرهنگی افغانستان، جز دنبال کردن بیهوده ی این داعیه، نمی توان علت دیگری پیدا کرد. این داعیه، تنها در ربع آخر قرن بیست، سه بارپای نیروهای خارجی را به منطقه کشانیده است. تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل، در حالیکه از تغییرات منفی و مدهش بیرون از اختیار و زنجیره ای در سطح جغرافیای سیاسی منطقه (در صورت آزمایش یک نمونه) ذکر به میان آوردیم، آیا نمیشود سخن از یک روند بازدارنده و یک عقب گرد مثبت و مثمر تاریخی به میان آوریم؟ اروپا پس از ششصد سال جنگ بر مبنای تجانسهای قومی، دریافت که گونه ی دیگر از همزیستی بدون توجه به تجانسهای زبانی و نژادی هم وجود دارد: مللی که جنگهای صد ساله، سی ساله، هفت ساله و دو جنگ خانمان سوز جهانی را - به خاطر یکدست ساختن نفوس کشورها از منظر قومی و زبانی - پشت سر گذاشتند، اینک با از بین بردن ارزش حقوقی مرزها میان خود، به آن چیزیکه نه رسیده بودند دست یافتند: اینک مرز میان اطریش و آلمان، مرز میان آلمان و لوکزامبورگ، مرز میان چک و آلمان، مرز میان بلژیک و آلمان، مرز میان آلمان و هالند....فس علیهذا مانع رسیدن ژرمن نژادها و آلمانی زبانها به همدیگرنمی شود. گویی این سخن مولانا بزرگ را تازه در یافته اند که:
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان پس زبان محرمی خود دیگراست همدلی از همزبانی بهتراست
(مولانا)
بیایید به این واقعیت تن دهیم که هیچ کشوری در منطقه آسیای جنوب غربی (به شمول آسیای میانه) بر اساس رفرواندوم یا همه پرسی تشکیل نشده است؛ بنابرین و بالتبع اقوام ساکن این کشورها متجانس نیستند و به صورت اقلیتهای قومی در کشورهای متعدد پراگنده اند. ترکها و فارسی زبانان، بیش از دیگران دچارتجزیه و تشتت شده اند. کردها و بلوچها به همین ترتیب؛ در این میان کمترین آسیب را از نظر پراگندگی نفوس، پشتونها دیده اند، زیرا با چشم پوشی از بخشی از آنها که ساکن هندوستان اند، کلاً در دو کشور پاکستان و افغانستان موقعیت دارند. حال اگر این داعیه را در هر یک از واحدهای قومی و زبانی در هریک از کشورهای منطقه دنبال کنیم (دلیلی هم ندارد که فقط یک قوم حق دنبال کردن آنرا داشته باشد لاغیر) بی تردید منطقه را به جهنم تبدیل خواهیم کرد.
در حالیکه دلایل همگرایی در این منطقه، بسا موجه تر، عینی تر و عملی تر از دلایلی است که در اروپا وجود دارد. مهمترین و اساسی ترین وجه مشترک میان ملل این منطقه همانا دین اسلام است. اسلام به عنوان محور اصلی همدلی در منطقه حضور هزار و چهار صد ساله دارد و مایه ی اصلی «فرهنگ مشترک» میان اقوام ساکن در این سرزمین است. اسلام زمانی عاجز از اجرای نقش وحدت ساز خود میان مردم این سرزمین شد که علاوه بر تهاجم استعمار، از آن ایدیولوژی احزاب سیاسی وابزاری برای دست یابی به قدرت ساختند. در حالیکه این آیین هنوز میتواند بیش از هر عنصری یعنی، فراتر از نژاد، زبان و قوم عمل کند.
در بستر زمینه ی سیاسی و دینی که اسلام بوجود آورده بود، فرهنگ مشترکی - اعم از ادبیات (به معنای وسیع کلمه) و تاریخ شکل گرفت که حضورهمه ی اقوام در آن متجلی است. در بخش اعظم تاریخ تمدن اسلامی، دین، ادبیات، و تاریخ ملل ساکن در این منطقه، زبانی پیدا کرد که باز هم حضور فکری و جسمی اقوام در آن روشن است. زبان فارسی دری بحیث زبان بین الاقوامی (Lingua Franca) رشد کرد و بلا استثنا تمام اقوام ساکن درین منطقه احساسات، ذهنیات و تفکرات خود را در قالب این زبان بیان کردند و هر یک در رشد این زبان سهم ارزنده گرفتند. استعمار چه در آسیای میانه، و چه در سرزمین هند، برای پارچه پارچه کردن مردمان ساکن آن جاها، ابتدا اقدام به گرفتن زبان تفاهم از آنان کرد تا جاییکه تجانسهای انکار ناپذیر در برابر آنان قد علم می کرد، به تجزیه ی زبان واحد به انواع ایرانی، ماورالنهری، افغانی و هندی دست می زد. این روند تا جایی پیش رفت که اینک بعضی گمان می کنند که زبان فارسی دری، زبان قوم خاصی بنام تاجیک باشد؛ درحالیکه در رویش و آرایش این زبان، ترک به قدر تاجیک، هندو به قدرهر دو، و افغان به قدر هر سه سهم داشته است.
و اما گذشته از اشتراکات تاریخی و فرهنگی، پیوستگی جغرافیایی - و به تبع از آن - منافع مشترک اقتصادی که تک مایه بودن آبها و معدنها اساس آنست، خود از اهمّ دلایل برای همگرایی است. منازعات بر سر آب میان تمام کشورهای منطقه وجود دارد؛ به همین ترتیب مناقشه میان بعضی کشورها بر سرمنابع معدنی که پیش از این اشاره رفت.
ولی باید توجه داشت که در حال حاضر مهمترین دلیل برای همگرایی، دلیل یا دلایل امنیتی و سیاسی است. به نظر بنده شناخته شده ترین منفذ برای ایجاد بی امنی در کشورهای منطقه، قابلیت بیش از حد تحریک پذیر بودن اقلیتهاست. این منفذ هم برای کشورهای منطقه وهم برای قدرتهای غربی زمینه ی ایجاد بی امنی و مداخله ی بعدی را فراهم کرده است.
نکته ی در خور تامل اینست که کشوری مثل افغانستان که علاوه بر داشتن منفذهای فراخ، کشوری محاط به خشکه است، بیش از دیگران از چالشهای مرزی و منطقوی آسیب می بیند. حلقات برتری جوی اطراف رهبری دولت افغانستان، با تشدید مخاصمت باهمسایگان شرقی و غربی (ایران و پاکستان که هر دو از نعمت دسترسی به آبهای بین المللی بهره مند هستند) خواب بستن پل هوایی میان افغانستان و امریکا را می بینند. در حالیکه عقل سلیم حکم می کند که اساسی ترین، ارزانترین و سهل ترین راه رشد افغانستان، صلح و سازش با تمام همسایگان - مخصوصاًهمسایه های شرقی و غربی - آن است.
گفته می شود که افغانستان از موقعیت مهم استرتژیک برخورداراست؛ اما باید توجه داشت که این موقعیت مهم استراتژیک به سود افغانستان نه، بلکه به سود کسانی بوده که قصد عبور از آنرا داشته اند. افغانستان به عنوان معبر به سوی هند یا آسیای میانه، همواره قابل توجه قدرتهای بزرگ بوده است. حضور کنونی نیروهای بین المللی نیز با توجه به همین اهمیت قابل توجیه است .افغانستان زمانی می تواند از این موقعیت استفاده ی نیک کند که، نوعیت بازی را دگرگون سازد؛ به این معنا که جهت حرکت را از مرکزیت خود به اطراف تعیین کند نه بر عکس؛ و این فقط در صورت پیش گرفتن استراتژی همگرایی منطقوی میسر است. با توجه به این نکته که افغانستان در مرکز آن زون تاریخی- فرهنگی قرار دارد که طرح همگرایی منطقوی را در آن می ریزیم، می توان تصور کرد که در چنین موقعیتی تمام شاهراههای تجارتی و ارتباطی، از این کشور می گذرد و به سرعت جای رقابتهای کشنده ی قدرتهای جهانی را، اجماع جامعه ی جهانی می گیرد.
همانطوریکه گفتیم، این به سیاست گذاری حاکمیت افغانستان تعلق می رساند که کدام شق را در پیش می گیرند: همگرایی و همسویی برای منافع مشترک با کشورهای منطقه، یا واگرایی و ستیزه جویی با آنان را که به ضرر افغانستان و منطقه و به نفع قدرتهای بزرگ خارج از منطقه می انجامد.
از جانب دیگر، در یک تحلیل وسیع تر، منافع افغانستان با کشورهای بزرگ منطقه – چون روسیه، چین و هند – گره خورده؛ افغانستان نمی تواند مانند جزیره در میان کشورهایی که در تقسیم بندی های سیاسی جهانی، "پیمان شانگهای" را انتخاب کرده اند، در تقابل و دشمنی زندگی کند. این واقعیت را باید پیمان ناتو به رسمیت بشناسد و بر این گرایش صحه گذارد. گزینش مسیر اکمالات لوژستیکی ناتو از راه سرزمین شوروی سابق به افغانستان، می تواند به جاده ی ترانزیتی، تبادله ی کالا میان اروپا و جنوب آسیا تبدیل شود.
بطور خلاصه، اتحادیه ی اروپا، مدلی است که کشورهای منطقه - از روسیه تا هند – در پیش رو دارند، و باید به آن تأسی جویند.
سخنرانی مولف در کنفرانس بین المللی "بحران افغانستان: سناریوهای ممکن انکشاف" که بتاریخ 8 اپریل به ابتکار مرکز مطالعات افغانستان معاصر در مسکو برگزار گردید. | |