بالا بکش تصویر را!
باور نکن زاهد تو را درعاشقی داور شود
یا محتسب با خنجرش آید تو را دلبر شود
هرگز مجو ای مهربان! از مسلک آهنگران
غیر از دمِ داس و تبر یا تیشه ای در سر شود
ای شهپر عشق و وفا، انگیزه ی آب بقا
برخیز تدبیری نما، تا بودنت باور شود
بزدا غبار بیشه را، خار و خس بی ریشه را
صیقل بده اندیشه را تا دل تو را رهبر شود
جان تو جانان آورد، پاکیزه دامان آورد
این دود این خمپاره ها یک روز خاکستر شود
ای هم صدای بی خبر! بی تو نمی ماند اثر
از نسل اولاد بشر ، حتی اگر محشر شود
برهم بزن تقدیر را، این کاتب تحریر را
بالا بکش تصویر را تا حرف واضح تر شود
یا دم بزن از جانِ من یا تازه کن ایمان من
شوری بزن برجان من از دل نهالی بر شود
***
باور نکن این باد ها فصلِ بهار آورده است
یا رعد مَشکِ آب را برسبزه زار آورده است
پنداشتی ای آشنا! این طبل و این سرنا مگر
با این صدای زیر و بم، پیمانِ یار آورده است؟
این دلقکِ جادوگری، پشتِ نقابِ دلبری
با حیله و افسونگری، موجِ شرار آورده است
کلمات کلیدی: