( به نام خدا )
سلام وجدان ، ما که از تو خبری نداریم و توهم ما را بی خبر گذاشته ای و رفته ای ، گفتم به یاد قدیمها کمی برایت درد و دل کنم و از اخبار بگویم...
وجدان جان نمی دانی که چه خبر است اینجا ، همه چیز عوض شد ، آن کشیش پیر یادت هست؟ کارخانه ای به راه انداخته ، مسیح را به صلیب می کشد و 5 ، 6 دلار می فروشد ، به یاد داری برادرم سیاست را کثیف خواند و روی زمین انداخت؟ برگشتم او را ببینم ، با دستمالی برداشت و درون جیبش گذاشت ، یادت هست مردم می خندیدند به طلخک زمانه؟ اینجا دیگر همه طلخک شده اند ، یادت هست دروغ گران بود و اتحاد ارزان؟ دیگر اتحاد نمی سازند ، آخر کسی نمی خرد ، اما دروغ را دیگر دکه سر کوچه مان هم با یک سیم کارت هدیه می فروشد ، یادت هست مردم می خندیند؟ من خودم دیگر آنرا به خاطر نمی آورم ، یادت هست با دختر همسایه بازی می کردیم؟ دختر همسایه بزرگ شده ولی بازی ، در جنگ با تحجر مرد ، یادت هست پرچم چه خوش رنگ بود؟ تازگیها سیاه رنگش می کنند ، یادت هست دوست زیاد داشتیم؟ آلبوم عکسها در آتش یکی از دوستانم سوخت ، خلاصه وجدان جان اینجا اوضاع رو به راه است ، اگر وقت کردی یک سری هم به ما بزن ، اما راستی یک ماسک هم با خودت بیاور! اینجا هوا هم آلوده است...
کلمات کلیدی: