جایگاه فرهنگ مشارکت در آموزه های دینی ما
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سرو کاری ندارد
که دهقانش برای دیگری کشت
مشارکت در معنی سنتی آن عبارتست از پیوند دوسویه، سازنده و سودمند میان دو تن یابیشتر. در تعریفی که سازمان ملل ارائه داده این مفهوم دست می دهد که ؛«دخالت و در گیر شدن مردم در فراگردهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که بر سرنوشتآنان تاثیر می گذارد»در این تعریف سه اندیشه مهم نهفته است: در گیر شدن،یاری دادن و مسئولیت . یعنی افراد در این فراگرد به گونه ای فعال درگیر می شوند و چه بسا در این درگیری، به افراد و گروهها ی همسان در جهت و راستای هدفی که به آن معتقدند کمک و یاری می کنند و این یاری آنها تؤام با مسئولیت است.
در جامعه ما به اشتباه تلقی می شود که این مفهوم ره آورد فرهنگ و تمدن مغرب زمین و محصول عصر روشنگری و جامعه سرمایه داری و دموکراسی غربی است در حالیکه تاریخ و آموزه های دینی ما بر مشارکت مردم بر سرنوشتش بارها و بارها تاکید داشته و دارد و صد البته این مفهوم با روح و بطن دین و مذهب ما نه تنها بیگانه نیست بلکه سازگار و قرین است.در تاریخ اسلام می خوانیم که امام علی (ع) با و جود آنکه ایشان از طرف خداوند به امامت رسیده بودند ولی به دلیل بیعتی که مردم با او به عنوان «خلیفه » نکرده بودن بیست و پنج سال خار در چشم و استخوان در گلو ، سکوت کرد و به خاطر احترام به تصمیم مردم در سرنوشتشان تمام این سالها نه تنها کار شکنی نکرد بلکه همواره در کنار مردم حتی به خلیفه منتخب مردم نیز به عنوان مشاور کمک می کرد.و هم او بود که به خاطر مردم و بیعت شان بعد از 25 سال بر مسند خلافت نشست با وجود اینکه 25 سال بود که از طرف خداوند به امامت رسیده بود . برخی از علمای دین بر این نظرند که معرفی امام به حکومت جنبه تعیینی دارد نه تحمیلی و معصومان حق حکومت از طرف خدا دارند که قابل فسخ نیست در حالیکه حق حاکمیت از آن مردم است و این حق قابل فسخ و انتقال به دیگری است. استاد مطهری می گوید«اگر امام به حق را مردم ، از روی جهالت و عدم تشخیص نمی خواهند او به زور نباید و نمی تواند خود را به مردم و به امر خدا تحمیل کند.لزوم بیعت هم همین است»(حماسه حسینی: مطهری،107)
در کلامی از حضرت علی (ع) می خوانیم که : «رسول خدا مرا متعهد به پیمانی کرده و فرموده بود: پسر ابیطالب ولایت امتم حق توست. اگر به درستی و عافیت تو را ولی خود کردند و با رضایت در باره تو به وحدت نظر رسیدند امر ایشان را به عهده بگیر و بپذیر ؛ اما اگر در باره تو به اختلاف افتادند آنها را به خواست خود واگذار زیرا خدا راه گشایش را به روی تو باز خواهد کرد» ایشان پس از قبول بیعت مردم بر منبر رفته و خطاب به آنها فرمود«ای مردم این امر ، امر شماست. هیچ کس جز آنکه شما او را امیر خود گردانید، حق امارت بر شما را ندارد.» و اینچنین شواهدی که بیانگر سازگاری اسلام با مشارکت جویی و مشارکت خواهی مردم است به حدی است که از ذکر موارد در این مقال خودداری می کنیم.
باری مشارکت چه در شکل و مفهوم غربی و چه در مفهوم اسلامی در بردارنه سه عنصر اساسی است:1-سهیم کردن مردم در قدرت2-کوشش های سنجیده گروه های اجتماعی برای در دست گرفتن سرنوشت و بهبود اوضاع زندگی 3-ایجاد فرصت هایی برای گروههای فرودست(چین سرخ،ادگار سانو:153)جوامع توده وار و سنتی برای ادامه زیست در جهان متکثر امروز چاره ای جز حرکت به سوی جامعه مدنی و جذب و جلب مشارکت همه مردم در قالب نهادهای مدنی ندارند. وقتی مردم با تشکل در قالب نهادهای مدنی،احزاب و NGOها توانستند اراده خود را تحقق بخشند و صدا و آرمانهای خود را به گوش حاکمان برسانند دیگر نیاز و ضرورتی برای شورش و آشوب و احیانا انقلاب باقی نمی ماند و این روند به بهبود زندگی اجتماعی مردم از نظر آزادی های سیاسی و اجتماعی می شود که این امر نیز به نوبه خود حتی در وضعیت معیشتی مردم نیز تاثیر می گذارد.چرا که افراد آزاد طبیعتا افرادی مشارکت جو هستند و این مشارکت جویی باعث کنترل دولت و حکومت و این کنترل باعث خواهد شد که دولت و حکومت مجری اراده مردم بوده و اراده مردم هیچگاه بر علیه خودشان و منافعشان نخواهد بود.
اما با وجود اهمیت مشارکت در تمام عرصه های زندگی که منجر به بهبودی وضع زندگانی بشر میشود آیا ما مردم مشارکت جویی هستیم؟ و اگر نیستیم مشکل از کجاست ؟ چرا فرهنگ مشارکت در جامعه ما نهادینه نمی شود؟مسلماً مشارکت صرفا به حضور در پای صندوقهای رای خلاصه نمی شود و با توجه به آمار شرکت کنندگان در این فراگرد نمی توان رای به مشارکت جویی و مشارکت خواهی مردم داد هرچند که یکی از پارامترهای اساسی در تعیین مشارکت مردم یک جامعه محسوب می شود.مشارکت آن گونه که در بالا سخن از آن رفت دارای سه عنصر اساسی است که متاسفانه واقعیتهای اجتماعی بیانگر این نکته تلخ است که مردم کشور ما (و خصوصاً شهر ما) افراد مشارکت جویی نیستند .بدیهی است که مردم باید در همه امور مشارکت کامل،آگاهانه و فعال داشته باشند. عرصه های مشارکت مردم را نتمیتوان به یک یا چند حوزه محدود کرد نمی توان گفت که مردم فقط باید در حوزه سیاسی یا اقتصادی یا .... مشارکت داشته باشند. نمی توان در حوزه اختیار و تصمیم گیری از آنها مشارکت را سلب نمود و انتظار داشت که در حوزه مسئولیت پذیری، مشارکت کرده و هزینه تصمیمات ما را بپردازند.لذا مشارکت باید همه جانبه و فراگیر و کامل باشد.
نخستین و در عین حال مشکل ترین عمل در بحث مشارکت، تحقق مشارکت سیاسی مردم است و برای اینکه توسعه سیاسی تحقق پیدا کند «علاوه بر نهادهای قانونی ایجاد تشکل های شناسنامه دار و مشخص که در حد و اندازه خود و در چارچوب قانون سخن می گویند و هر کدام سخنگوی بخشهای مختلف جامعه ما هستند لازم است»( فصلنامه فرهنگ مشارکت، سید محمد خاتمی: سرمقاله)اگر مردم محورند و اگر همه چیز برای مردم است باید توسعه سیاسی را به عنوان یک اصل و محور بدانیم.از آنجا که توسعه سیاسی مستلزم توزیع مجدد قدرت و به تبع آن ثروت و معرفت و منزلت است و این امر چون با منافع تثبیت شده گروهها و جریانات و سرآمدان قدرت در تعارض و تضاد است با دشواری همراه است و به سادگی امکان پذیر نیست و افراد ذی نفوذ و صاحبان قدرت نه تنها از این روند حمایت نمی کنند بلکه با تمام قوا در برابر مشارکت جویی نخبگان دیگر مقاومت می کنند .لذا ساده اندیشانه است که ما تصور کنیم که جریان مشارکت جویی و مشارکت خواهی جریانی از بالا به پایین است و صاحبان زور و زر از مشارکت فعال افراد و گروهها و نخبگان حمایت می کنند.
پس چاره چیست و مردم چگونه می توانند در اموری که در دست عده ای به انحصار در آمده فعالانه مشارکت نمایند؟ .فرآیند مشارکت از جنس اطلاع رسانی نیست که بتوان در مدت کوتاهی و به وسیله یک شیوه نامه مدون آنرا از عرصه آرمان به میدان عمل آورد و اجرا نمود. مشارکت قبل از هر چیز یک فرهنگ است و هر پدیده مترقی تا زمانی که به شکل یک فرهنگ در نیامده و لباس فرهنگ نپوشیده ماندگار و جاودان نخواهد شد. همانگونه که وایزمن می گوید :«انقلابها هرچند اصیل باشند تا به فرهنگ تبدیل نشوند ماندگار نخواهند شد». مهمترین عنصر محوری در مشارکت گریزی یا مشارکت پذیری در امور حکومت اعتماد است.اعتماد متقابل حکومت و مردم را می توان محور و مدار مشارکت مردم دانست. مردم ما از نظر فرهنگی و تاریخی دچار یک مشکل هستند و آن عدم تجربه نظامهای مردم سالار است. در فرهنگ رایج ما شهریار، قیم جامعه محسوب شده و هم اوست که می تواند در تمام حوزه های زندگی مردم دخل و تصرف نموده و صاحبنظر باشد و اینکه او از نظر ایده و تفکر توده مردم استفاده نماید و اجازه مشارکت به آنها بدهد حالت مضحکی به خود می گیرد و این امر ناشی از سلطه تاریخی حکومتهای خود کامه و شاهنشاهی در طول تاریخ است و حال که مردم در طول دوره ای سی ساله جسته و گریخته توانسته اند مردمسالاری را تجربه کنند حافظه تاریخی آنها اجازه اعتماد به خود و صاحبان حکومتشان را نداده و حتی این عدم اعتماد در بسیاری از دولتمردان ما هم تسری پیدا کرده و موجب شده است تا به واسطه همین عدم اعتماد، فرهنگ مشارکت در مردم ما هنوز درونی نشده و هنوز در سطح جامعه ما نگاه بدبینانه ای به این فرآیند و جود داشته باشد. وقتی که فرار از مالیات و قانون شکنی و .... در جامعه ما برخلاف جوامعی مثل سوئد و .... دیده می شود بیانگر این نکته است که در جوامع ما بر خلاف جوامع دموکراتیک اعتماد نسبت به حاکمیت پایین است و مردم شک دارند که این قوانین و هنجارهای شهروندی در جهت منافع آنها باشد همچنین وقتی هیچ ابزاری برای نقد سازنده و آرام قدرت در دست نیست و دسترسی مستقیم به مسئولان در جامعه ما به راحتی میسر نیست حاکی از عدم اعتماد مسئولین نسبت به توانمندی فکری و شعور اجتماعی عامه مردم است. در حالیکه با توجه به مطالب مذکور نمی توان گفت که این مفهوم عاریتی از فزهنگ غرب و یا شرق است بلکه در بطن اسلام و فرهنگ اسلامی ماست و به صورت قانون اساسی در آمده است.پس باید عینک بدبینی و بی اعتمادی را نسبت به این پدیده به کناری گذاشت و با زدودن غبار تاریخی از فرهنگ اصیل اسلامی و توجه به قانون اساسی ،در نهادینه کردن مشارکت در تمام عرصه های زندگی به سوی آینده ای روشن گام برداریم و با وارد شدن در خم کوچه اول(مشارکت سیاسی) به یاد داشته باشیم که:
گوسفند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست.
(منبع:کتاب "مبانی و ضرورت مشارکت"-شفیعی مطهر)
کلمات کلیدی: