قلب خونینم شکستی بازهم می خواهمت
ازشراب شوق مستی بازهم می خواهمت
ازشراب شوق مستی بازهم می خواهمت
هرچه غم ریزی به کامم بیشتر می خواهمت
گرچه بیمانم شکستی بازهم می خواهمت
چون تورا دیدم چراخود رانمی بینم دگر؟
محوکردی خودپرستی بازهم می خواهمت
چون فروغی آمدی چون سایه ای رفتی زچشم
چون شرربردل نشستی بازهم می خواهمت
رستم ازدلبستگی هاجستم ازدام هوس
عاقبت بالم توبستی بازهم می خواهمت
سینه مالامال دردوچشم لبریزازسرشک
فارغ ازبالا و پستی بازهم می خواهمت
من نمی دانم تورویایی؟شراری؟آتشی؟
روح ریحان وگل استی؟بازهم می خواهمت
آرزویی؟اخگری؟نوری؟فروغی؟شعله ای؟
باده صبح الستی؟بازهم می خواهمت
سایه ای؟اندیشه ای؟فکری؟خیالی؟شبنمی؟
هرچه هستی هرکه هستی بازهم می خواهمت
+ نوشته شده توسط سید علیرضا شفیعی مطهر در دوشنبه هفدهم دی 1386 و ساعت 8:31
کلمات کلیدی: