سیامک 27 ساله که با حالت عصبی گوشه ای کز کرده بود و کنار لب خود را می جوید چنین شروع کرد.
25 ساله بودم که عاشق شدم. ولی هیچ گاه نتوانستم معمای پیچیده عشق را معنی کنم.
طی یک آگهی منشی برای دفتر پدرم می خواستیم. یک روز دختری به دفتر آمد، چهره ای زیبا و رفتاری معقول داشت. بعد از مصاحبه به عنوان مدیر دفتر پدرم استخدام شد.
رفتارش بسیار باوقار بود و از طرز صحبتش معلوم بود که خانواده با اصل ونسبی دارد. من تا به آن زمان به هیچ دختری دل نبسته بودم چون احساس می کردم که همه دخترها پول پدرم را می خواهند و واقعا هم همینطور بود.
درباره خانواده لیلا جویا شدم لیلا گفت: که پدرش دکتر بوده و چند سالی می شود که فوت کرده است. پدرش زن دیگری داشت که تمام اموال خود را به نام او زده بود و بعد از فوت پدرش او با مادرش بی پناه به پیش مادربزرگش آمده بوده اند.
من کارشناس ارشد روانشناسی بالینی هستم. یا او بازیگر خوبی بود یا من روانشناس بدی بودم. ابراز علاقه کردم ولی او مرا پس زد.
از این کارش خوشم آمد، بیشتر دلبسته شدم بعد از چند ماه اصرار، او به من گفت که وضع زندگی ما در حد خانواده شما نیست و این در شأن شما نیست که عروسی مثل من را داشته باشید.
این را که گفت شیفته تر شدم، چون احساس کرده بودم که او علاقه ای به پول پدرم ندارد. لیلا پیشنهاد کرد که مدتی با اطلاع خانواده با هم ارتباط داشته باشیم تا اخلاق و وضع زندگی هم را بهتر بشناسیم.
پیشنهاد معقولی بود قبول کردم. در این مدت او را دختری پاک، ساده و شکست خورده شناختم و گاهاً با خانواده آنها مثل دختر خاله و پسرخاله هایش به شمال می رفتیم غافل از اینکه آنها فامیل لیلا نبودند، دوستان او بودند.
اهل دود و دم نبودند. جوشان به نظرم سالم آمد فقط رقص و موسیقی و مهمانی تفریحشان بود. به همین جهت اصلاً به آنها نمی شد شک کرد. روزی در یکی از مهمانی ها به من هم مثل همه شربت تعارف کردند، من هم خوردم طعم بخصوصی نداشت؛ مثل اینکه در آب معدنی کمی داروی دندانپزشکی ریخته اند.
بعد از 2 الی 4 ساعت از خوردن شربت در بیناییم اختلال بوجود آمد. همه را تار و یا یکی را دو تا می دیدم که برطرف شد. احساس نشاط بیشتری می کردم و احساس می کردم انرژی ام چند برابر شده است. لیلا گفت: که این شربت محلول پدرش است. او از این عصاره درست می کرد. جویای مواد متشکله اش شدم.
بعد از چند مدت به لیلا گفتم که نامزدی دیگر بس است، می خواهم صاحب خانواده شوم. لیلا شروع به گریه کرد. علت را جویا شدم، ماجرای تکراری فقیر و پولدار را مطرح کرد. من یک خانه 4 طبقه یک میلیاردی در ولیعصر تبریز به نام خودم داشتم. به لیلا پیشنهاد کردم که در یکی از طبقات آن ساکن شوند اما لیلا قبول نکرد. واقعیتش خیلی خوشم آمد اعتمادم بیشتر شد. خانه را فروختم و یک خانه ویلایی در ولیعصر تبریز خریدم و یک ماشین پرادو را نیز در اختیارش گذاشتم.
پدرم می دانست که پدرش دکتر بوده است اما از وضع مالی آنها خبر نداشت. رفتیم خواستگاری، پدرم به لحاظ مالی نیز آنها را تایید کرد. ولی گفت: باید تحقیق کنیم ببینیم که خانه اجاره نباشد. این مرا به ترس انداخت، خانه و ماشین را به زور به نام لیلا کردم. از تحقیق قبول شدند. قرار روز عقد را گذاشتیم یک هفته به عقد مانده بود. شب داشتیم از خانه یکی از دوستان لیلا می آمدیم که گشت جلوی ما را گرفت. ماشین را گشتند و 15 گرم شیشه از ماشین پیدا کردند. من تا به آن زمان نمی دانستم که مایعی که می خوردم محلول شیشه در آب بوده و شیشه را نه تنها می توان مصرف کرد بلکه محلول در آب نیز می توان خورد.
لیلا ادعا می کرد که با یک معتاد نمی تواند زندگی کند. پدرم از فروش آپارتمان و به نام کردن خانه با خبر شد. شکایت کردیم ولی به جایی نرسید. بعد متوجه شدیم که لیلا و مادرش، مادر و دختر نبوده اند. لیلا دختری فراری بوده و پیش آن زن که ادعا می کرد مادرش است، به همراه 3 دختر دیگر که آنها را نیز به عنوان دخترخاله به من معرفی کرده بود زندگی می کرده است. زندگی ام تباه شد. ترم آخر بودم و در حال نوشتن پایان نامه که هیچ گاه از خودم دفاع نکردم.
با یک نگاه سیستمی به ماجرا می توان به عمق فاجعه پی برد و می شود برای ماجرای سیامک 27 ساله عوامل زمینه ساز و آشکارساز متعددی را پی ریزی کرد.
از عوامل زمینه ساز مشکل سیامک می توان به عدم اعتماد به نفس وی اشاره کرد، چرا که ادعا می کند هر کس او را می خواست برای پول پدرش بوده است. جوانی با شایستگیهای ذهنی و علمی سیامک که دانشجوی کارشناسی ارشد است و مطمئناً خواهان زیادی می تواند داشته باشد که اصلاً به فکر پول و ثروت او نیز نیستند. ولی تجارب اولیه سیامک که مطمئناً در تخریب اعتماد به نفس او نقش شایانی داشته، باعث شده که او به هیچ کس اعتماد نکند و چه بسا کیس هایی بهتر، ولی بی تجربه تر از لیلا را سراغ داشته است. ولی در اثر بی تجربه بودن طرف مقابل که نتوانسته اعتماد سیامک را جلب کند از نظر افتاده.
لیلا بسیار ماهرانه توانسته از نکته ضعف سیامک استفاده کند که خود قابل توجه است . این را باید مدنظر داشته باشیم دختری که با هیچ کس ارتباط نداشته نمی تواند با پسری به این سادگی ارتباط برقرار بکند حتی با اطلاع خانواده.
اگر پدر سیامک کمی معقول تر رفتار می کرد و تحقیقات خود را قبل از دستگیری سیامک کامل می کرد شاید قضیه به اینجا ختم نمی شد. درست است که جوانان باید خود انتخاب کنند اما جوان باتوجه به ویژگیهای خود بسیار آسیب پذیر است. بهتر است با هم انتخاب کنیم و جوان خود ازدواج کند.
مسافرتهای خارج از شهر سیامک و لیلا درست و معقول نبوده است. شاید سیامک پسر باشد اما باید این را مدنظر داشت که یک خانواده اصیل و سالم هرگز اجازه خروج دختر خود از شهر با یک پسر غریبه را نمی دهد.
عمق فاجعه در این است که سیامک اعتماد کرده و خانه یک میلیاردی خود را به نام لیلا کرده است که این نشان از آزادی بی حد وحصر سیامک از لحاظ مالی است.منبع خبر : پایگاه خبری نیروی انتظامی
کلمات کلیدی: