از طالبان تا اسلام سیاسى
6عملیات آمریکا و انگلستان در افغانستان، حتى اگر به سقوط طالبان و مرگ بن لادن منجر شود، نه فقط تهدید تروریسم اسلامى علیه غرب را کاهش نمیدهد، بلکه بر ابعاد این تروریسم مى افزاید. این را سران دول غربى میدانند و رسما در مورد آن به اهالى غرب هشدار میدهند. اما انتخاب افغانستان بعنوان اولین صحنه و میدان "تلافى" آمریکا در برابر جنایت 11 سپتامبر، براى آنها دو خاصیت اساسى دارد:
7
اولا، حتى اگر بپذیرند که تروریسم اسلامى و نفرت ضد غربى اى که این تروریسم از آن تغذیه میکند، یک واقعیت سیاسى است و راه حل سیاسى دارد، صرف یک عکس العمل سیاسى به یک حمله فیزیکى و نظامى عظیم در داخل خاک آمریکا را کافى و مناسب نمیدانند. میلیتاریسم یک رکن ایدئولوژى رسمى در آمریکا و سنگ بناى تعریف هویت آن بعنوان یک ابر قدرت است. حمله به آمریکا از این دیدگاه فقط میتواند با حمله به کس دیگر و جاى دیگرى پاسخ بگیرد. براى آمریکا تلافى 11 سپتامبر، مستقل از ماهیت و زمینه ها و خصلتهاى اسلام سیاسى و تروریسم اسلامى، فقط میتواند اقدامى نظامى باشد. این اقدام نظامى باید بزرگ باشد، باید "خشم و قدرت آمریکا"، خشونت آمریکا، را نمایندگى کند. اما اقدام نظامى بزرگ نیازمند صحنه است. جنگ به میدان جنگ احتیاج دارد. انتخاب افغانستان بخاطر حضور بن لادن نیست، بر عکس انتخاب بن لادن بخاطر حضورش در افغانستان است. کم نیستند از امثال بن لادن، از سران تروریسم اسلامى که علنى و مخفى در ایران، انگلستان، فرانسه، مصر، پاکستان، لبنان و فلسطین، چچنى و بوسنى زندگى میکنند. این تصویر که تروریسم اسلامى یک شبکه هرمى با سلسله مراتب تعریف شده است که بن لادن در راس آن قرار دارد، مسخره است. بعید است خامنه اى در این سلسله مراتب تحت ریاست بن لادن بوده باشد. کلید، افغانستان است. سرزمینى که میتواند صحنه یک عملیات بزرگ نظامى باشد. افغانستان تنها میدان ممکن براى "انتقام آمریکا" در ابعاد نظامى وسیع و مهیبى است که هیات حاکمه این کشور وعده میدهد. بیرون افغانستان چنین هدف نظامى قابل تعریف و قابل تعرضى وجود ندارد. و تازه اینجا هم سران غرب از نبود ساختمانهاى به اندازه کافى مرتفع و پلهاى به اندازه کافى بزرگ براى نابود کردن شکوه میکنند.
8
ثانیا، همانطور که در بخش قبل گفتم، آنچه در پس کشمکش با طالبان و بن لادن در افغانستان قرار است تعیین تکلیف شود، رابطه و تناسب قواى آمریکا و غرب با اسلام سیاسى است. "جنگ طولانى علیه تروریسم" اسم رمز یک زورآزمایى با اسلام سیاسى است. یک جنگ قدرت که از نظر آمریکا باید براى تعریف مشخصات پابرجاتر یک نظم نوین جهانى پس از سقوط شوروى دیر یا زود انجام بشود. اسلام سیاسى، یک محصول فرعى جنگ سرد، پس از سقوط شوروى بعنوان یک کمپ بورژوایى مدعى قدرت در کشورهاى خاورمیانه و در محیطهاى "اسلامى" در خود جوامع غربى قد علم کرده است. این جریان در بخشى از جهان و در کشورهاى فوق العاده مهمى نظیر ایران و پاکستان، یا رسما در قدرت است و یا اهرم هاى سیاسى زیادى دارد. یک گوشه جدال بر سر آینده فلسطین و اسرائیل است. در جمهورى هاى پیشین شوروى، در یک قدمى زرداخانه هاى اتمى، موش میدواند. در خود غرب، به لطف پول عربستان و سوبسید دولتى و ایدئولوژى منحط نسبیت فرهنگى، جوانان در محیطهاى اسلام زده را کرور کرور عضو میگیرد. از نظر غرب این اسلام سیاسى دیگر جریان دست نشانده و عروسکى اى نیست که قرار بود در محاصره شوروى نقش داشته باشد، جلوى قدرت چپ در انقلاب ضد سلطنتى ایران را بگیرد و براى عرفات و ناسیونالسیم عرب مزاحمت درست کند. اکنون این پدیده داعیه هاى بیشترى دارد. از زیر سایه غرب بیرون آمده است. و در 11 سپتامبر، از نظر آمریکا، اسلام سیاسى یک گام زیادى برداشت. حمله تروریستى در این ابعاد در قلب آمریکا، کلید این زورآزمایى اجتناب ناپذیر را زد. این رویدادها در اساس دقایق و مراحلى از یک جنگ قدرت میان آمریکا و غرب با اسلام سیاسى است. از نظر آمریکا این نبردى است با دولتهاى اسلامى، احزاب اسلامى و کل جنبش اسلام سیاسى. طالبان، ضعیف ترین و ضربه پذیرترین و پوک ترین نماد قدرت اسلام سیاسى در خاورمیانه و لاجرم از نظر آمریکا مناسب ترین نقطه ورود به این جنگ قدرت همه جانبه است. پیروزى آمریکا در افغانستان از نظر نظامى و عملى، دست به بنیادهاى قدرت اسلام سیاسى نمیزند. این را میدانند. کانونهاى اصلى قدرت در درجه اول در ایران، عربستان، و در سازمانهاى اسلامى در مصر و لبنان و فلسطین است. اما این جنگ قدرت است، جنگ مرگ و زندگى نیست. افغانستان تنها میدانى است که بطور واقعى، لااقل در چهارچوب کنونى جهان، یک تقابل نظامى میان آمریکا و اسلام سیاسى ممکن است. تنها میدانى است که "جنگ طولانى علیه تروریسم" میتواند با یک اقدام نظامى چشمگیر و زودفرجام آغاز شود بى آنکه همه چیز بیکباره بهم بریزد.
کلمات کلیدی: