اولین راهکمک به شخص ویا خانوادهای که کشتیاش به گل نشسته، برقراری دیالوگ یا همان حرف زدن است، سپس مشاهده، بررسی، همدردی و درک و لمس مشکل. مشکلی که گریبان او و اعضای خانوادهاش را گرفته است و تلاش برای درک و فهم و موقعیتی که فرد در آن به سر میبرد و به عبارت دیگر عکسالعمل مثبت در برابر طرف مقابل یک راهحل فوری است. افراد در چنین شرایطی ناخودآگاه تمایل به سرزنش دیگران دارند. در بیشتر مواقع وقتی دچار مشکل میشویم، دیگران را سرزنش می کنیم و آنها را باعث بدبختیهای خود میدانیم، اما حقیقت این نیست. روانشناسان معتقدند افرادی در برابر مشکلات پیش آمده موفق هستند که مسائل به وجود آمده را به خود نسبت دهند و مشکلات و اختلالات به وجود آمده را نشانهها و نتایجی از افکار و رفتار خود بدانند. این نوع نگاه موجب اصلاح و حرکت برای بهبود رفتارهایمان میشود. اما در مقابل، افرادی که مشکلات را به دیگران نسبت میدهند؛ کمتر به اصلاح و تغییر در اعمال و رفتار خود میپردازند، از اعتماد به نفس کمتری برخوردارند،و در حقیقت برای تواناییها و قدرت خود ارزشی قائل نیستند. دومین مرحله و بعد از بازنگری درباره خود، درک ارزشها و قابلیتهای خود است. وقتی احساس خوبی در مورد خودتان به دست آوردید، میتوانید به بخشش و گذشت بیندیشید؛ یعنی دوست داشتن طرف مقابل که باعث رنجش خاطر شده است. سپس برقراری ارتباط و گفتوگوی صمیمانه با او، نگاه توأم با مهربانی، درک و احساس او و رفتار محبتآمیز با کسی که باعث مشکلات شده است. سومین مرحله مواجهه با مشکلات و تحمل کردن است. همچنین تشویق کردن کسی که انگار در حال عبور از یک دره تاریک زندگی است. این یکی از ارزشهای بسیار گرانقدر زندگی است. کسی که دچار تنش و اختلال در زندگی شده است و از فشارها و ضربات روحی و روانی رنج میبرد، قطعا این زمان مناسبی برای سرزنش کردن فرد نیست و نیاز به درک، همدردی و تایید دارد و نه سرزنش. در اینگونه موارد، انتقاد، از خود دور نمودن و رها کردن فردی که دارای مشکل است به ویژه در میان یک خانواده، نه تنها راهحل نیست بلکه شتاب بخشیدن به اختلالات و تنشهای او است. بهترین و مؤثرترین روش برای کمک و پشتیبانی از او، گوش دادن به درد دل و مشکلاتش است نه تصحیح اشتباهات او. بهتر است به جای درس اخلاق و توصیههای دینی و هرگونه نصیحت، فقط درکش کنیم و احساس خوبی در او پدپد آوریم. به کار بردن عبارتهایی مثل: - باشه حق با توست، همون کار خوبه....انجام بده.یک راه مفید برای ایجاد درک متقابل است. حتی اگر لازم باشد، باید حرفهای غیرضروری و حتی بی ربط او را گوش بدهیم و فکر نکنیم این کار وقت تلف کردن است. از سوالات بیمورد مانند: - چرا این را گفتی و یا اینکه – چرا تو این کار را کردی؟ پرهیز کنیم. زیرا در این مواقع این گونه سخن گفتن یک کار پرضرر و بینتیجه است. یا اینکه اثبات کلماتی مانند: - اگر جای تو بودم، من این کارها را میکردم... و غیره معمولا کارساز نیستند و چیزی را حل نمیکنند. حالا احساس لذت و تسلط میکنید. لذت از بخشش دیگران و نگاه محبتآمیز به یکی از اعضای خانواده، دوست، همکار و یا هر فرددیگر. احساس تسلط به افکار و رفتار خود که میتوانید حتی در مشکلات احساسات و رفتار خود را مدیریت و کنترل کنید. حتی اگر نظریه و تجربه مثبت و کارسازی داشته باشید، امکان دارد در این موارد خاص مورد قبول و توجه طرف مقابل واقع نشود. همانطور که گفتیم گام نخست ایجاد احساس مثبت و نشان دادن اینکه او را دوست داریم و او را درک میکنیم است. انسان، همیشه در جستوجوی سرزنش کردن و مقصرشناختن دیگران است. ولی هیچگاه این سرزنشها موجب رهایی،کمک و بازسازی و جبران خسارت طرف مقابل و فرد دارای مشکل نمیشود. فرد با گفتن جملاتی مانند: - کار من و خانوادهام نیست. احساس سربلندی میکند. در واقع سرزنش کردن یک نیروی ویرانکننده است و اکثر مواقع باعث به بیراهه رفتن می شود، نه تنها باعث گناه میشود، بلکه نقطه کوری است در مقابل پشیمانی از گناه و توبه. خداوند از ما میخواهد که در مقابل گناهی که میکنیم، مسئولیتپذیر باشیم. در مقابل پوشیدگی اسرارمان، باید متواضع و فروتن باشیم. ما باید بدانیم، واقعا چه کسی هستیم و چه مسئولیتی در مقابل کارهایمان داریم. به معنای دیگر، سرزنش کردن تخریب و بر هم زدن است. چرا که سرزنش باعث میشود، شخصی که مورد سرزنش قرار گرفته ، خود را در باتلاقی گرفتار و نسبت به خودش احساس ترحم بکند. یا اینکه به خاطر گناه نابخشودنیاش تصمیم به تنبیه خود بگیرد، مانند، افسردگی، خودکشی و غیره. این مسئله باعث تشویق فرد به محکومیت خویش و بیاعتمادی و تنفر از خودش میشود. کسی که خود را سرزنش میکند، میگوید: - چرا او را حمایت نکردم؟ - پس چرا کمکش نکردم؟ - آیا به اندازه کافی دوستش داشتم و به او محبت کردم؟ - چرا نتوانستم به فرزندانم کمک بیشتری کنم و آنها گرفتار مشکل شدند؟ درواقع سرزنش کردن چیزی را بازسازی نمیکند. ولی باعث تشدید عذاب وجدان، خجالت و شرمندگی میشود. اینگونه پرسشها نه باعث سازندگی و نه باعث نجات فرد میشود. اگر پدران و مادران و یا هر یک از اعضای خانواده میخواهند نقشی در حل مشکلات خانواده داشته باشند، باید به دیگران اطمینان خاطر بدهند که حق آنها را پایمال نخواهند کرد. آنها را در مقابل مشکلاتی که به وجود میآورند، سرزنش نمیکنند و به آنها اعتماد به نفس میبخشند و موجبات لذت زندگی را برای آنها فراهم میآورند. هر یک از اعضای خانواده، به طور خاص والدین به جای اینکه بگویند: - کجای کار اشتباه بود؟ از خود بپرسند: - مسئولیت من چه بود و چه هست - چه کار مفیدی میتوانستم انجام بدهم هر یک از اعضای خانواده و به ویژه پدر و مادران باید از خود بپرسند: - در رابطه با دیگر اعضای خانواده و فرزندانم و برای کمک به آنها چه چیزی را باید اصلاح بکنم؟ - چگونه با خودم، با خدای خود و دیگران صادقانه رفتار کرده و درست عمل کنم؟ باید به پدر و مادرها و هر یک از اعضای خانواده کمک بشود تا راهحل مناسبی پیدا بکنند، به جای اینکه دیگران را سرزنش بکنیم. مردان و زنان میتوانند در یک ارتباط و ازدواج موفق، با نگاهی خوش بینامه شانس خود را امتحان کنند. از فرصتها و شانسهای پیشآمده استقبال نمایند و به هنگام بروز مشکلات به جای سرزنش دیگران به آنها احساس لذتبخشی برای زندگی بدهند.
|