نقد شعر نو ؟
گژتابی زبان ما سبب میشود از « نقد شعر نو » به این مفاهیم برسیم:
1- نقد نو در گسترهء شعر
2- نقد شعر نو به مفهموم شعر معاصر
3- شعر نو به مفهموم ویژهء شعر نو یعنی تمامی شعر هایی که در تنواره هایی غیر از قالب های کلاسیک و ترانه های مردمی پرداخته شده اند.
4- شعر نو به مفهوم ویژهء شعر نیمایی
حالا نمیدانم دیدگاهم را در بارهء کدام یک از این گزینه ها بنویسم. شاید بهتر است در پیوند به همپیچی این مفاهیم بنویسم تا بستر بحث روشن شود.
- نقد نو :
نخست باید حساب خود را با برگردان زبانزد فرنگی New Criticism که از کتابی به همین نام اثر منتقد امریکایی John Crowe Ransom بر گرفته شده است ، روش کنیم . این زبانزد در زبان ما هم به « نقد نو » ترجمه شده است هم به « نقد جدید» . این درست نیست ...شاید نقد جدید برابرنهادهء کنونی خوبی برای Modern Criticism باشد که نقد نو یا همان New Criticism را نیز در برمیگیرد. ( من مایلم Modern Criticism را نقد مدرن بخوانم زیرا جدید از دیدگاه من پیچیده گی مفهموم مدرن را بازتاب نمیدهد)...
به هر گذار، نقد نو شاخه یی از نقد مدرن است که ریشهء مکتبی آن به سال 1930 میرسد و از دیدگاه روش شناختی به نقد عینی نزدیک است...نقد نو به متن زنده و قایم به ذات باور دارد و در حقیقت متن را اهورایی میداند که به چیزی بیرون از خود وابسته نیست و برای شناخت آن خودش را باید بازگشایی کرد.
نقد نو نقد ادبیت است ...نقدی که ساختار متن را علت غایی متن میداند و بر خوانش دقیق استوار است...به همین سبب است گه گاه به کنایه میگویند که برای نقد یک شعر جز به یک واژه نامهء بسیار دقیق به چیز دیگری نیاز نیست...
اگر ما هم نقد نو را به همین مفهموم به کار بریم ، در افغانستان تا کنون چنین نقدی نداشته ایم...
شیوه ءنقد معمول ما در افغانستان بیشتر نقد ادیبانه بوده است یعنی نمایش کاستی ها و راستی های متعارف بدیعی و بیانی و ...
شیوه یی دیگر نیز نقد التقاطی یا Eclectic Criticism بوده است که به گونهء خام از سوی ما تجربه شده است...
از دیدگاه من بهتر است ما به جای نقد کردن بربنیاد «مکتب های نقد» در افغانستان از « شیوه های نقد» بهره بگیریم تا به نقدی که بر بستر ویژهء شعر ما شکل بگیرد برسیم...در هر مکتبی شیوه یی یا شیوه هایی برجسته گی بیشتر یا غالب دارند...از دیدگاه من « متن » خود شیوهء نقد خود را برمیگزیند...شاید دلیل نیازمودن نقد نو در افغانستان نبود متن هایی چند لایه بوده است...متن های ما بیشترینه محتواگرا بوده اند...در یک متن ادبی ناب جدا کردن مغز و پوست ناممکن است ...اما در افغانستان بیشترینه متن هایی داشته ایم که شکل و درونمایهء شان جدایی پذیر بوده اند...حتا در نمونه هایی از شعر های ساختارمند ما مثل شعرهایی استاد واصف باختری میتوان تصویر ها را عوض یا جا به جا کرد...حتا امکان جابه جایی خانواده گی تصویر ها – تشبیه به جای استعاره و استعاره به جای کنایه- هست...
اما جایگاه شعر نو در افغانستان:
شعر نو در تمامی تفسیر های بالایی در افغانستان تجربه شده است...نو صفتی چند ضلعی است...به گونهء نمونه غزل نو گونه یی از غزل معاصر است که در آن نیولوژیم زبانی ، توصیف ، انعطاف وزنی ، قافیه های غریب و هماهنگی عمودی شگرد های برجسته اند...
...اما یک سخن فرآویزی : شعر خوب نمیتواند نو نباشد...کلاسیک بودن و معاصر بودن بیانگر چهرهء تاریخی شعرند...تا کسی سخن نو نیارد، شاعر - به مفهوم عمیق واژه - نیست...چهره های ادبی بر بنیاد نو بودن مطرح میشوند...
میدانم دوست من نعمان شایق نادری نیز با من همباورند...( پرسش و نظر شان پیش از این آمده بود)
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم خرداد 1387ساعت 20:54 توسط سمیع حامد | < type=text/java>GetBC(25);> نظر بدهید
کلمات کلیدی: