پرنده
عجب پرنده شدم روزگار کشت مرا
که بی وفایی عشق و بهار کشت مرا
شکسته بال بیافتاده دردل صحرا
که طعم سوزش ودرد وشرار کشت مرا
بسان پیکرحسی که ریشه ریشه شود
لبان خنجر تیز، آشکار کشت مرا
عجب پرنده ام از جان جان جدا مانده
که مستی های تنو زلف یار کشت مرا
همان پرنده که بعد ازجهان از پرواز
دو چشم ظالمی صیاد وار کشت مرا
من آن پرنده که پرواز سرزمین منست
که بی نهایت ره، آشکار کشت مرا
دراین جهان پر از خط و خال نیرنگی
فریب و بازی نقش و نگار کشت مرا
اگرچه زاده بلخم و شهر وند جهان
لبان شرابی از قندها کشت مرا
کلمات کلیدی: