سروده هایی ازبیرنگ کوهدامنی
شب ساکت است، پیک سواران ما چه شد؟
پیغـــــــــــــــام کس نیامد، یاران ما چه شد
ای آسمـــــــــــــــان تیره و ای ابر سوگوار
خورشید پر طلیعـــــــه و باران ما چه شد؟
باریده گـــــــــــــــرد ماتم پاییز، روی شهر
سبزینه برگ های چنــــــــاران ما چه شد؟
مردان دیو بند خراســــــــــــان کجا شدند؟
یاران سر به دار و عیـــــاران ما چه شد؟
دست زمـــــــــــــانه برگ اوستا به باد داد
از آن کتیبه نقش نگـــــــــاران ما چه شد؟
آزرده ام ز شیــــــــــــــون مرموز جغدها
رنگین سرود گرم هزاران مـــــــا چه شد؟
دیوار و بام یکـــــــــــــــسره فریاد می کند
دردی کشان و باده گســــــاران ما چه شد؟
از هیچ سو سپــــــــــیده ی صبحی نمی دمد
آن چلچراغ این شــــــــب تاران ما چه شد؟
تا عمـــــر جاودانه به سر آید به دست شان
تیر افکنان و نیزه گــــــــزاران ما چه شد؟
دیری است کاسمـــــــــان خدا گریه می کند
آن خضر سبز پوش دیاران ما چــــــه شد؟
از پهــــــــــــنه ی نبرد، نمی خیزد هیچ گرد
جنگ آوران و شیرشــــــــکاران ما چه شد؟
سرما چــــــــــه بی دریغ وزد در دریچه ها
آن آفتاب گرم بهـــــــــــــــــاران ما چه شد؟
تا سوی صبـــــــــــــحدم بکشد کاروان شب
روشنگران و آیینـــــــــــه داران ما چه شد؟
نی دفتر شهـــید، نه دیـــــــوان رودکـــــــی
از کاخ نظــــــــم نادره کاران ما چه شــــد؟
در این شب سیاه یکی رهنــــــــــورد نیست
خط عروج راهسپــــــــاران ما چه شد؟
اشک تهمینه
به هنگامی که می آید بهــــــــاران
به هنگــامی که گل روید به بستان
بمـــــــــوید ابر در مرگ سیاوش
بنالد باد همــــــــچون سوگواران
بسان قصه ی سهـــراب تلخ است
سرود مرغـــــکان بر شاخساران
به مرگ آن عـزیز رفته از دست
خروشد رعد همچون پور دستان
نموده ســـــــوگ رستم، ابر تیره
نشان اشک تهمـــینه است باران
سراید داستـــــــــــــان کین ایرج
هزارآوا،اگر گردد غزلخـــــوان
ز خون رابعه رویـــد گل سرخ
بنفشه سر زند زان زلف افشان
مرگِ برگ
در صبحدم ملولم و در شام خسته ام
چنگِ ز یاد رفته و تارِ گسسته ام
امید باز دیدن یار و دیار نیست
هم در قفس اسیرم و هم، پر شکسته ام
باد آمد و درخت سپیدار خم گرفت
در مرگِ برگ باز به ماتم نشسته ام
در متن این کتاب، من آن خط سومم
بیهوده می کنی به خدا، باز و بسته ام
خارم، مرا بسوز و به باد هوا بده
گل نیستم، چرا بنمایی تو دسته ام؟
خطاط سرنوشت مرا زشت تر نوشت
بر لوح ِ روزگار خطِ ناخجسته ام
24 دسامبر 2000، لندن
کوچ خونین
گریه دارد باغ و شیون شاخسار
دیگر اینجا، گل نمی آید به بار
کوچ ِ خونین ِ قناری ها ببین
سبزه ماتم دار و گلشن سوگوار
از که باید با که باید شکوه کردن
با خدا؟ از آسمان؟ از روزگار؟
تیره و خاموش و غمگین و ملول
ابر و باد و ماه و موج و رودبار
سالها شد، بر نمی گردد سُرور
با پرستو، با شکوفه، با بهار
آیدم در دیده خنجر برگِ کاج
شاخه های لاله ها، چون چوبِ دار
بعد از این ایستاده می میرد درخت
باد می گفت این سخن را با چنار
22 دسامبر 2000، لندن
رنج زمین
ای شام سنگین سحر نداری
ای آه شبگیر اثر نداری
قسم به خورشید که ظلمتم سوخت
سوگند ما را باور نداری؟
سنگ سیاهم ارجی ندارم
از خاک راهم، تو بر نداری
مرگ عزیزی جانت نسوزد
خواهر نداری، مادر نداری
کردی چرا؟ گو! شیطان تو پیدا
ریگی به کفش ات اگر نداری؟
هر دم بسازی فردوس و دوزخ
بر سر هوایی دیگر نداری
رنج زمین را بردی تو از یاد
بر تیره روزان، نظر نداری
هرچند نالیم، هر چند موییم
اندوه ما را کمتر نداری
30 دسامبر 2000، لندن
خورجین پُر از خورشید
از آ سمان ملولم، از نقش و از نگارش
از اختران نحسش، از ابر ِ شعله بارش
این گُل قشنگ باشد، با آ ب و رنگ باشد
همخانه کرده یی تو، افسوس، با که خارش
نامش همیشه ماند، آ ن مردِ حق که هر دم
دل میکشد به اوجش، سر، تا به پای دارش
آن باغ ِ سبز ِ عاشق، ماتم گرفته اکنون
آتش زند به جانم، گل های سوگوارش
گردون همیشه باشد، آبستن ِ حوادث
غیر از ستم نزاید، از لیل و از نهارش
یکساله هم نباشم، آمد اگر چه پنجاه
عمر ِ سگانه ی من، آری چه در شمارش
هرگز دگر نگردد، آ ن سرو ِ سبز قامت
آید اگر خزانش، آید اگر بهارش
این باغ را چه آمد بر سر، که رخت بستند؟
مرغان نغمه خوانش، از گوشه و کنارش
زال زمانه هرگز، مردانگی ندارد
من آ زمون نمودم، چندین هزار بارش
بیهوده دانه ها را، پنهان به خاک کردی
زین خاک بر نیامد، یک دانه از هزارش
آ ن تکسوار آ رد، خورجین ِ پُر ز خورشید
در دیده می نماید، از دور ها، غبارش
25 اکتوبر 2002 , لندن
از ارغنون جان
خواهد دلِ ملولم، بر یاد ِ یار گریه
بر یاد ِ یار گریه، دور از دیار گریه
چندین بهار بگذشت، دور از دیار و یارم
یخ بسته در گلویم، یک جویبار گریه
از ارغنون ِ جانم آهنگ ِ گریه خیزد
وقتیکه میکنه سر، ابر ِ بهار گریه
مرغ ِ شبانه و من، داریم هردو، شب ها
او بیشمار ناله، من بیشمار گریه
بر یاد ِ رفته یاری، مانند ِ سوگواری
با باد ناله دارم، با آبشار گریه
تا کی کنم ندانم، از دست ِ درد ِ غربت
در صبحگاه روشن، در شام ِ تار گریه
ای سر زمین دورم، دیوانه ام غمت کرد
خواهد دلم بیادت، دیوانه وار گریه
یارب! کدام دارد، تأثیر بر دل ِ تو ـ
زاری کنم به پیشت، یا زار زار گریه؟
30 سپتامبر 2002 , لند
کلمات کلیدی: