پیداست هنوز شقایق نشدی ... زندانی زندان دقایق نشدی ... وقتی که مرا از دل خود می رانی ... یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی ... زرد است که لبریز حقایق شده است ... تلخ است که با درد موافق شده است ... عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی ... پاییز بهاریست که عاشق شده است ......
_________________ لب هایی که تبسم را نمی فهمند، ترجمان دلهایی است که تفاهم را نمی فهمند. قصه ی تکرار زندگی ... قصه ی تکراری زندگی ...
کلمات کلیدی:
نوشته شده توسط
سخی فرهادی87/7/21:: 12:48 صبح
|
() نظر
adminstrator
عضو شده در: 2008 مارس 16
ارسال: 430
چهار شنبه آوریل 30, 2008 10:19 am
زندانی زندان دقایق نشدی ...
وقتی که مرا از دل خود می رانی ...
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی ...
زرد است که لبریز حقایق شده است ...
تلخ است که با درد موافق شده است ...
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی ...
پاییز بهاریست که عاشق شده است ......
_________________
لب هایی که تبسم را نمی فهمند، ترجمان دلهایی است که تفاهم را نمی فهمند.
قصه ی تکرار زندگی ...
قصه ی تکراری زندگی ...