بین ما هر فاصله صد بار شد
آنچه اول نوش دارو می نمود
بر لب ما زهر نیش مار شد
عاقبت با حیله سودا گران
عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست
مرده ام از بس زندگی تکرار شد
درد ما در بودن ما ریشه داشت
رفتن مردن علاج کار شد
عیب از ما بود از یاران نبود
چنکه یاری یار شد بیزار شد
منبع قاصدک
کلمات کلیدی:
2001 میلادی
اسلام آباد - پاکستان
دور رفتی از برم ای پور من
ای فروغ دید? کم نور من
خاک بر سر زندگی را میکنم
گر نیایی در برم ای پور من
کرده ام شب را سحر تا بنگرم
تا شود مرهم دل ناسور من
این دل غمدیده را رحمی بکن
ای طبیب صادق فکور من
زود بخوان درست که تو دانا شوی
در نبود رهبران جمهور من
با برادر شو براه در هم رفیق
این کلام از پیامبر خبیر من
داشتم من آرزو برنا شوی
تا بگیری دست این کمروز من
مادرت یک عمر رنجور بوده است
شو و را دستیار این منظور من
زندگی پُر ازخطر است هر زمان
شو چو رستم در نبرد با تور من
با که گویم حرف دل تا وا شود
نور امید از دل چون قیر من
ایکه چشمت را بصیرت ناظر است
حق نمایی این طبع پُر شور من
میگذرد این سختی و آرام و درد
کن تو نرم پنجه را این دستور من
گرچه دورم از نظر دورم مدان
ای نظرگاه هی خدا و پیر من
? - اکتوبر ????
اسلام آباد - پاکستان
بهار من
سرود? مرحوم مسعود "نوابی"
???? میلادی
اسلام آباد - پاکستان
در انتظارت ری مه گلگون عذار من
چشمم به را? توست نگر حال زار من
شمعم از فراق چسان آب میشوم
بی تو که رفته یی کنون ار کنار من
من لاله سان ز غصه به دل داغ می برم
رویید هزار لاله از آن بر مزار من
ما تخم عشق پاش نمودیم ای دریغ
جمع کردن حاصلش بنگر اشرار من
غیر ام کشد به طعنه در این ملک بیکسی
با غصه بگذرد از آن روزگار من
یارب چه شرح دهم حال خویشتن
کس نیست بشنود سخن حال زار من
گر آن عدوی ما ز خیالش نه بگذرد
یاد آورید که بگیرد شرار من
آن آب که رفته بود ز جویبار مست ما
اندک تأملی که بیارد عیار من
کردند جفای زیاد و ندانند حکم حق
گیرد گلوی آن بفشارد عیار من
وقت است این زمان که به حق تن دهی
آهی کنار من و در بهار من
"مسعود" بی حضور عزیزان در سفر
بی رونق سیر گل و گلزار من
کلمات کلیدی:
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطانصفت باشم
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش
من نباید چیزى باشم که تو میخواهى ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساختهام، آمال من است ،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم
این جهان مملو از انسانهاست ،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم .
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،
و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است
کلمات کلیدی:
زندگی یک آرزوی دور نیست
زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله پروانه چیست؟
زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست
پیله پروانه از دنیا جداست؛
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچ جایی انتهای راه نیست؛
این تمامش ماجرای زندگیست
کلمات کلیدی:
پا بسته پریشان ودلبسته سرحیران است
آن در طلب نان و این درپی جانان است
آزادهء این دنیا دیوانه مگر باشد
زولانه کند خودرا زانرو که او جوان است
کلمات کلیدی:
از دوستان با یک کمی دستکاری
صد فاتحه بینیم و یک حمد نبینیم
صد موعظه بینیم و یک پند نبینیم
این رسم جهان است که در قلهی شادی
صد قهقهه ببینیم و لبخندنبینیم!
ازخودم
زندگی زیب زمان است چرامیگذرد
پرزند پیر شویم از سر ما میگذرد
از دوستان
زندگی بد نیست بد ماییم که درآنییم
زندگی بودن و خواستن است ما نخواستیم و نبودیم
زندگی آب روان است به دریا ما روانیم بدریا کی رسیم؟
خدا ندانیم زندگی شمع دل افروز جهان است ما جهانیم که پروانه آنیم
زندگی باور شیرین زمان است ما زمانیم که یک لحظه نمانیم
من ندانم زندگی از من چه می خواهد
دگر آنچه می خواهد ز ما خود نگفت و ما ندانیم
کلمات کلیدی: