منظور از اکوسیستم مجموعه جانداران یک محیط به همراه کلیه عوامل و تشکیل دهندههای آن محیط است. بنابراین بطور خلاصه اکوسیستم را میتوان با عبارت محیط و موجودات زنده آن تعریف کرد. و این واژه از دو کلمه Endogical و System تشکیل یافته است که به معنای مجموعه موجودات زنده و محیط زندگی آنها میباشد.
کلمات کلیدی:
زبان و ادبیات جلوه گاه اندیشه ، آرمان ، فرهنگ و تجارب و روحیات یک جامعه است . انسان ها در گذر زمان از زبان برای
انتقال پیام ها ، عواطف و اندیشه های خویش بهره جسته اند و از ادبیات که زبان برتر است به عنو ان ابزاری در انتقال
بهتر ، بایسته تر و مؤثرتر اندیشه خود استفاده کرده اند . ادبیات ، در تلطیف احساسات ، پرورش ذوق و ماندگار کردن
ارزش ها و اندیشه ها سهمی بزرگ و عمده بر دوش داشته است . به همین دلیل هر اندیشه ای که در قالب مناسب
خویش ریخته شود پایا و مانا خواهد بود .
زبان و ادب فارسی ، زبان دوم عالم اسلام و زبان اول عالم تشیع ، عامل وحدت ملی و پل انتقال مواریث ارجمند
فرهنگی از نسل های گذشته به امروز و از امروز به آینده است . به همین دلیل مضامین پر شور عرفانی ، حکمی ،
فلسفی ، اخلاقی و هنری در زبان و ادب فارسی چشمگیر و چشم نواز است .
کلمات کلیدی:
آرین بدخش | 2009-04-10 | |
تعریف امنیت
تعریف امنیت در قانون به معنی نبود تهدید است. در گذشته های دور امنیت فقط به معنی نبود تهدید نظامی تلقی می شد. ولی امروز مؤلفه های امنیت زیاد شده و تمامی ابعاد سیاسی، فرهنگی، اجتمائی و اقتصادی را شامل می شود و یا به عباره دیگر، توان یک ملت یا یک فرد در حفظ ارزش های داخلی در مقابل تهدیدات خارجی را امنیت می گویند.
ثبات اداری یک کشور مردم را به داشتن امنیت و نظم امیدوار می سازد و اجرای عادلانه قوانین مؤثر ترین گام در راستای ایجاد امنیت و القای آن به فرد فرد، مردم خواهد بود. نا گفته نباید گذاشت که امنیت یک پروژه مورد هدف نی بلکه زمینه ساز برای اهداف دیگر یک کشور است که این اهداف تطبیق قانون، تامین عدالت، رشد تعلیم و تربیه، رشد اقتصاد را دربر میگیرد.
انواع و اقسام امنیت در یک کشور:
مسئولین تامین امنیت:
قوای امنیتی (پولیس ملی، اردوی ملی و امنیت ملی) مسئولین تامین امنیت در افغانستان اند که بنام قوای مسلح نیز یاد میشوند. عناصر و یا اساسات عمده انکشاف قوای مسلح یک کشور عبارت اند از تعلیم و تربیه، تجهیزات مدرن و اطاعت از قانون است.
اولویت ها در افغانستان:
قسمیکه به همه هویدا است که مشکلات امنیتی اکثراً از مرزهای افغانستان سرچشمه میگیرد پس در اولویت اول سهم وزارت امور سرحدات، اقوام و قبایل جمهوری اسلامی افغانستان در راستای تامین امنیت، مبارزه با جرایم جنائی و مبارزه با تروریزم مهمترین عنصر شمرده میشود که میتوان با تشریک مساعی این وزارت مرزها و سرحدات این کشور را مصئون بسازیم و بعداً میدان های هوائی ملی و بین المللی.
در اولویت دوم مصئون سازی دروازه های دخولی و خروجی ولایات کشور مهمترین موضوع شمرده میشود که از جمله ولایت کابل، ننگرهار، کندهار، مزارشریف و هرات در فیز / سایکل / مرحله اول قرار دارد زیرا ولایات متذکره یکی از پرجمعیت ترین ولایات کشور بشمار میرود.
در اولویت سوم محو کشت کوکنار قرار دارد که در مرحله نخست آن یک مقدار پول به دهقانان تخصیص داده شود و در مراحل بعدی البته به تدریج کشت کوکنار بکلی محو گردیده و تمامی ولایات از این بته پاکسازی گردد. نا گفته نباید گذاشت که سهم وزارت مبارزه با مواد مخدر جمهوری اسلامی افغانستان در عرصه پاکسازی ولایات از کشت کوکنار یک شرط لازم و ضروری میباشد و ما خواهان کمک از وزارت امور داخله هم در عرصه نابود این بته سیاه خواهیم شد.
در اولویت چهارم مصئون سازی و حفظ ارتباطات محرم کشور در مقابل اشخاص نا محرم و یا غیر مسئول قرار دارد که افراد کتگوری سوم قادر به دسترسی اسناد و معلومات محرم نگردند. این ارتباطات محرم شامل ارتباطات مخابروی و تیلفونی هم خواهد بود که در این عرصه از وزارت مخابرات و تکنالوژی معلوماتی و شرکت های خصوصی مخابراتی طالب همکاری خواهیم شد زیرا مهمترین عنصر و یا به عباره دیگر ستون فقرات قوای امنیتی ارتباطات ایشان است.
در اولویت پنجم مصئون سازی شبکه های کمپیوتری قرار دارد زیرا به همه نمایان است که افغانستان بسوی کمپیوترایزیشن رشد مینماید و اسناد مهم، اساس و یا محرم این کشور اکثراً ثبت کمپیوتر ها و سیستم های کمپیوتری خواهد گردید.
باید تذکر داد که تمامی اولویت ها دارای فیز / سایکل / مرحله های مختلفی خواهد بود که نیازمند به پلان و ستراتیژی های مخصوص است تا به عملی سازی این اولویت ها اقدام صورت گیرد و همکاری کشور های خارجی هم در راستای عملی سازی این اولویت ها موقتاً لازم و ضروری است
|
کلمات کلیدی:
مفهوم سیاست
سیاست چیست ؟: واژه سیاست ریشه در زبان عربی دارد و از ساس، سیوس اخذ شدهاست. کلمه سیاست در زبان عربی به معنای مختلیفی به کار رفتهاست. به عنوان نمونه:
- سست الرعیته سیاسته یعنی رعیت را سیاست کردم سیاست کردنی این جمله و قتی به کار میرود که رعیت را به کاری امر و یا نهی کرده باشند.
- سوس فلان امورالناس : صیر ملکا و ملک علیهم. یعنی فلانی امور مردم را سیاست کرد یعنی مالک و صاحب اختیار مردم شد و مقدرات آنها را بدست گرفت.
- و ساس السلطان و الوالی الر عیته. یعنی : سلطان و والی رعیت را سیاست نمود یعنی کارهای رعیت را سر پرستی و تدبیر نمود. هم چنین در فرهنگ فارسی کلمه سیاست به معنی حکم راندن بر رعیت و اداره کردن امور مملکت، حکومت کردن، ریاست کردن، حکومت، ریاست حکمداری عدالت و داوری نیز آ مدهاست.
از طرف دیکردانشواژه سیاست را بطور مفصل در فرهنگ و بنش عهد باستانی و سیر تحول آن را در مسیرهای تاریخی نیز باید جستجو نمود.تفکر سیاسی در عهد باستان و در غرب از یونان آغاز شد اما علم سیاست به عنوان یک رشته آموزشی عالی تا حدی نو است و طی صد سال گذشته رشد یافتهاست پیش از آن بررسی و توجه پی گرانه سیاست در انحصار شهر یاران، سیاستمدارن، فیلسوفان و حقوق دانان بود.مردم در امور عمومی نقش نداشتند و به سیاست و نظریه پردازی سیاست (سیاسی) هم چندان نمیپرداختند.
با پیدایش دموکراسی نو و ناسیو نالیسم، انحصار علم سیاست به پایان رسید و سیاست کاری همگانی شد. گسترش آموزش و پرورش به رشد فزاینده آگاهی سیاسی تودههای مردم انجامید واز این راه مردم روز به روز بیشتر درجریانهای سیاسی شرکت کردند. دیگر هیچ سیاستمدار یا متفکری نمیتوانست بی تو جه به مردم باشد.افکار عمومی اهمیت زیادی یافت و بنا بر این نه تنها حکومتها بلکه گروههای سازمان یافته و احزاب سیاسی کوششهای زیادی کردند تا بر آن تاً ثیر گزارند.اجتماعات و تظاهرات گسترده مشخصه جریانهای سیاسی شد. تشکیلات حزبی رو به کمال گذاشت تا در انتخابات ادواری مبارزه را تا پیروزی پیش ببرد و در دوره میان انتخابات برای حزب هوادارن بیشتر تبلیغات گسترده را امکان پذیر گرداند. تنها از این راه احزاب سیاسی تو انستهاند به قدرت سیاسی دست یابند بر نامههای خود را عملی کند و امکان دمکراتیک شدن فزاینده سیاست عملی را فراهم آورند. این و ضعیت را نظریه سیاسی نمیتواند نا دیده بگیرد بنا بر این امروز گفته میشود که هم اقتدار سیاسی به مردم تعلق دارد و قدرت سیاسی هم باید در راستای منافع تودهها عمل کنند. نظریه سیاسی اینک در واقع به سنجش و ارزیابی نهادهای گوناگون سیاسی میپر دازد تا در یابد آ یا این نهادها قادرند منافع مردم را تاًمین کنند یا نه.
امروز پرداختن به نظریه سیاسی دیگر کاری برای اوقات فراغت عده فارغ از غم نان نیست بلکه کار همه کسانی است که به آن علاقه دارند و میخواهند به نظریه پردازی سیاسی بپردازند تاجریانهای سیاسی را تبیین کنند. شس اما در برسیهای سیاستها و در مطالعه علم سیاست دشواری بزرگی و جود دارد. همانطوریکه یلینک به روشنی گفتهاست هیچ علمی به اندازه علم سیاست نیازمند دانشواژههای دقیق نیست دانشوا ژههای این علم معانی دقیق ندارد و اهمیت زبان شناختی کار برد عمومی و مفهوم علمی این دانشواژهها اغلب فرق دارند سبب سر در گمی میشوند و باعث میگردند علم سیاست دقیق نباشد. در مورد دانشواژههای دیگر علوم اجتماعی نیز این سردرگمی و دقیق نبودن کم و بیش وجود دارد اما علم سیاست به طرز خاص مورد یورش درستگویهای واژههای مبهم قرار گرفتهاست. کاتلین نظر دادهاست که در بحثهای سیاسی علم سیاست به ندرت واژه وجود دارد که مبهم نباشد. علم سیاست تا حد این نقص را از ادبیات با سابقه کهن خود به ارث بردهاست اما بیشتر مربوط به آن است که علم مورد بررسی ما علمی زنده و در حال رشد است. دانشواژههای علم سیاست به دلیل رواج عمومی و عامیانه ً که دارند پا کیزگی خود را از دست میدهند و دست خوش ابهامات گوناگون میشوند. برخی از سیاست مداران و حقوق دانان که نتاًیج کار برد نادرست دانشواژههای گوناگون علم سیاست برای شان اهمیت ندارد آنها را در سخنان و نوشتههای خود به کار میبرند. و موجب ابهام در تفاهم میشوند. این گونه افراد در واقع در کار بر درست و دقیق دانشواژههای سیاسی توجه ندارند. بلکه آنها را برای ایجاد تاًثیر یا تاثیر گذاری به میبرند از سوی دیگر اندیشههای نو و نظر یه ناشنیده گسترش مییابند، در نتیجه واژههای جدید ی رواج میپذیرند و گاه واژههای قدیمی در معانی جدیدی به کارمیروند. چنین وضع شاید برای علم که در حال رشد است گریز ناپذیر باشد. و ما تفکر روشن و تفاهم را مختل میکند.
سیاست شناسان از این دقیق نبودن دانشواژهها آگاهاند و گاه کوششهای به عمل میآید تا دانشواژهها به درستی باز شناخته و به کار برده شوند. اما راه دراز در پیش است تا علم سیاست سر انجام دارنده معانی دقیقی برای دانشواژههای خود باشد.سردرگمی و نبود توافق درمورد کاربرد دانشواژههای سیاسی حتی نام علم سیاست را هم در بر میگیرد. برخی از متفکران و پژوهشگران علم سیاست را به کارمی برند، اما برخی دیگر هم چنان از کار برد شکل باستان یونانی آن، یعنی سیاست جانبداری میکنند. گروه سوم نام آن را سیاست نظری گذاشتهاند و سر انجام گروهی دیگر آن را علمی سیاسی میدانند و نه علم سیاست. پیدا است که این نامگذاریها روشن نیست به ویژه آنگاه که واژه سیاست یعنی دانشواژه رایج یونانی را به کار ببریم که هم معنی علم سیاست را دارد و هم به خود سیاست نظر دارد یا در بر گرینده سیاست نظری و علمی است.
دانشواژه سیاست (politics) از واژه یونانی پولیس (polis = شهر) بر گرفته شدهاست. ارسطو گفتهاست : «انسان به حکم physis موجود است که برای زندگی در polis آفریده شدهاست» از نظر یونانیها سیاست دانش مربوط به امور یک شهر بوده اما در یونان شهر و دولت از هم جدای نا پذیر بودند یونانیها در جاهای زندگی میکردند که ما امروز آنها را «شهر – دولت» مینامیم. هر شهر – دولت یک شهر حومه و ازضی اطراف آن را در بر میگرفت. افزون بر آن واژه پولیس در زبان یونانی تنها در بر گرینده شهرنبود بلکه در معنی «دژ» «دولت» و جامعه هم به کار میرفت.
حمید عنایت در پیشگفتار ترجمه سیاست ارسطو توضیح دادهاست که: مفهوم شهر با polis یونانی تفاوت آشکار دارد. شهر به معنای جایگاه زیست مردمان را در یونانی asty مینامیدند. polis در آغاز قلعهای بود که در پای asty ساخته میشد اما مفهوم آن تغیر یافت و به معنی جامعه منظم سیاسی به کار رفت. برخی از محقیقان میگویند که واژه polis در اسناد آتن به خصوص به معنای جامعه سیاسی یک کشوردر ارتباط با کشورهای دیگر و یا به عبارت بهتر به معنای «شخصیت بین الملل» کشور آمده و در برابر آن واژه «دموس» demis ریشه دموکراسی بر مجموعه سازمان داخلی یک شهر اطلاق میشدهاست.
بنا بر این اگر واژه پولیس را از زبان یونان باستان جدا کنیم واژه شهر – دولت بی معنی خواهد شد. در واقع سیاست در معنی یونانی علم حکومت بر شهر بود.این معنی را سی لی مطرح کرده و سیاست را علم شهرها نامیدهاست. اما این معنی را نباید چنین تعبیر کرد که حدود یا جهان بینی متفکران سیاسی یونان باستان محلی یا تنگ بودهاست. بر رسیهای سیاسی آنها از از بسیاری جهات عمیقتر و گسترده تر از آنها جهان بینیهای بود که پس از فروپاشی شهر – دولتهای یونان و روم باستان پدیدار شد. مفهوم پذیرفته شده و به کار رفته امروزین سیاست از مفهوم علم سیاست فراتر میرود. امروز واژه سیاست به مسایل جاری حکومت و جامعه که ماهیت اقتصادی و سیاسی در مفهوم علمی دارند اشاره میکند. به گفته رابرت دال «سیاست یکی از حقایق غیر قابل اجتناب زندگی بشر است. انسانها در هر لحظه از زمان به نوعی با مقابل سیاسی درگیر میباشد» «تنها از راه روند سیاسی است که انسان میتواند امید وار باشد زندگی خود را بر پایه خرد و کمال مطلوبها قرار دهد.»
پریکلس یونانی در یک مرثیه گفتهاست : «آدمی که به کار سیاست نپردازد شایسته صفت شهروند بی آزار نیست بلکه باید او را شهر وندی بی خاصیت بدانیم.» وقت که گفته میشود کسی به سیاست علاقه دارد مقصود آن است که او به مسایل جاری کشور مانند مسایل صادرات و واردات مسایل مربوط به کار و کارگر روابط قوه مجریه با قوه مقننه فعالیتهای احزاب و سازمانهای سیاسی و بسیاری دیگر از مسایل و فعالیتهای سیاسی – اقتصادی و فرهنگی – اجتماعی توجه دارد. در این معنی سیاست فراتر از یک علم است و سیاستمدار هم کسی است در این گونه مسایل شرکت فعال دارد و تصمیم گیری میکند هر چند که ممکن است درک و شناخت چندان درستی از اصول و بنیادهای علم سیاست نداشته باشد. و آنگهی در حالیکه علم سیاست آگاهی مشترک انسانها در همه جامعهها است، سیاست کشورها با هم تفاوت دارد. دانشمندان سیاسی برجسته از سراسر جهان در سپتامبر 1948 در کنفرانس یونسکو، علم سیاست را به جای علوم سیاسی و برای نامیدن این رشته علمی پزیرفتهاند.
اما نوسیندگان یا متفکران تاریخ پیشین مانند اررسطو، یلینک، هنری، سجویک، پل ژانت اصطلاح سیاست را بر علم سیاست ترجیح دادهاند.اما چنین کاری باعث سردرگمی میشود. علم سیاست نه تنها اصول و بنیادهای گروهها و نهادهای گوناگونی را هم که در تلاش کسب افزایش یا حفظ قدرت و نفوذ اند مطالعه میکند
کلمات کلیدی:
پوهاند جنرال عبدالعزیز عازم
روشنفکری چیست و روشنفکر کیست؟؟!!
اصطلاح روشنفکر در کشور ما تقریباً از چهل سال بدینسو خیلیها رواج یافته و بر سر زبانهاست و سوگمندانه که خیلی ها نابجا بکار برده میشود. کلمة روشنفکر را همانطوریکه یک متفکر بزرگ معاصر تذکر داده از کلمة انتلکتوئل به دری ترجمه کرده اند که یقیناً این یک ترجمة نادرست است. انتلکتوئل عبارت از کار گر مغزی و فکری است و بمعنی دیگر تحصیل کرده ها را انتلکتوئل مینامند در جامعة افغانی به نظر نگارنده دو دسته از تحصیل کرده ها که مشخصات از هم جدا یافته اند وجود داشته اند: یکی تحصیل کرده های علوم معاصر و دیگری تحصیل کرده های علوم دینی.
تحصیل کرده های علوم معاصر همان تحصیل کرده هایی اند که در داخل و در خارج از کشور در مکاتب رسمی و مؤسسات تحصیلی عالی دولتی تحصیل کرده اند. تحصیل کرده های علوم دینی همانهایی اند که در مدارس و حوزه های درسی رسمی و غیر رسمی در داخل و خارج و یا در مساجد بطور انفرادی کسب دانش های دینی (فقه، اصول، صرف و نحو عربئ، تفسیر، حدیث، عقاید، منطق و ...) نموده اند. تا دهة چهارم قرن بیستم فارغان همین مدرسه های دینی بودند که در دفاتر و دیوانهای دولتی شامل خدمت می شدند و اما در دهه های سوم و چهارم قرن بیستم میلادی مکاتب رسمی دولتی ایجاد و آهسته آهسته توسعه پیدا کرد و به این ترتیب تمام تحصیل کرده های مذهبی جای خود را در دیوانها و دفاتر دولتی به فارغان مکاتب رسمی و پوهنتون های دولتی دادند و در طول سالیان دراز در رژیم های مختلف چرخ امور دولتی عمدتاً توسط همینها در حرکت بود، در حالیکه تحصیل کرده های مذهبی چرخهای امور مذهبی را منحصراً در دست داشتند. این رده بندی چرا و چگونه در میان تحصیل کرده های جامعة ما به میان آمد؟! پاسخ بدین سوال تا حدودی ما را به درک حقایقی که می خواهم درین بحث بدانها اشاره کنم، کمک میکند.
بعد از قیام پیروزمند ملی در سال 1357 ما فرصت آنرا یافتیم که دست آوردهای مثبت تمدن جدید غرب را در وطن خود با اصول اعتقادی و معارف دینی و سنن پسندیدة ملی مان همآهنگ سازیم و استقلالیت فرهنگی خود را حفظ کنیم و...
درست در همین فرصت دشمنان، یکی پی دیگر ماهرانه پیشدستی کرده ایادی خود را بر امور معارفی، فرهنگی و کلتوری و نهاد های سنتی کشور ما مسلط ساختند و سمت حرکت معارفی کشور ما را طبق دلخواه و پروگرامهای تجاوزگرانة شان به کجراه سوق دادند. بعد ها با استفاده از نفوذ سیاسی خود سازمانهای اجتماعی و سیاسی وابسته بخود را نیز ایجاد کردند. بدینترتیب میان تحصیل کرده های مذهبی از یکسو و تحصیل کرده های علوم و معارف عصری از سوی دیگر فاصله ایجاد نمودند و این فاصله را روز بروز بیشتر ساختند تا اینکه حوزه های درسی علوم دینی در نیم قارة هند از طریق تاریک نگهداشتن دانشمندان علوم دینی ما، نسبت به هستی مادی و معنوی و تاریخ وطن شان افغانستان و جهان، آنها را یکسره در انزوا از حرکت زمان قرار دادند. از آن زمانیکه علامه سید جمال الدین افغان، شیپور آزادی و بیداری ملل شرق و مسلمان را بصدا در آورد، ارتجاع داخلی و جهانی متوجه شد که منبع اصلی و نیرومند انرژی مبارزه علیه غارتگران همانا فرهنگ اسلامی و ایمان ملت افغان است، لهذا دست بکار شدند و با دسایس و حیل نگذاشتند در افغانستان روشنفکران بحیث یک طبقه و یا یک قشر رادیکال اجتماعی از متن معارف و فرهنگ اسلامی ظهور نمایند و وحدت اندیشة روشنفکران تأمین شود. و داخل در حریم تمدن جدید گردند و آنرا به سود ملت آزادة خود بکار گیرند.
ارتجاع هرچه در توان داشت بکار برد تا در میان تحصیل کرده های علوم دینی و علوم مکتبی معاصر جهیل ایجاد نماید. فعالیت های شوم ارتجاع درین زمینه در طول قرن بیست ادامه داشته و تا کنون به شیوه های گوناگون ادامه دارد. سر انجام هردو بخش تحصیل کرده ها را بجان هم انداختند و آنچنان تخم جدایی، بیگانگی و نفاق و خصومت را میان شان کاشتند که به آسانی در هردو طرف توانستند آیادی خود را جا دهند. و بدینوسیله هردو طرف را از فرهنگ غنی جهان اسلام و از دست آورد های مثبت علوم و معارف معاصر بی نصیب سازند. متجددین را دشمن معارف دینی، کلتور و سنن پر افتخار ملی و تاریخی شان بار آوردند و از معنویت تهی ساختند و تحصیل کرده های علوم دینی را از حقایق تاریخی جهان اسلام و تمدن پر بار اسلامی و از اهداف مقدس بزرگمردان عالم اسلام از آثار و کارنامه های آنها از اهداف و آرمانهای آنها، از تجارب گرانبهای مبارزات آنها و ...، بیخبر و نا آگاه حفظ نمودند و در عین حال از تمدن معاصر بصورت کلی بیگانه نگهداشتند. بزرگترین استعداد ها در هردو طرف یا خریداری و مسخ شدند و یا بصورت مرموز از بین رفتند و با مهارت جلو رشد استعداد هایی که میتوانستند در سطح روشنفکران حقیقی جامعه صعود کنند، گرفته شد.
این حالت دردناک سبب شد تا در راْس هرم جامعة افغانی از نظر فرهنگی ستاره های درخشانی که زمینة ایجاد یک طبقه پیش آهنگ جدید را برای رهبری توده های مردم فراهم آورده بتواند، به تعداد قابل ملاحظه و مؤثر در سرنوشت جامعه، از لحاظ فرهنگی، طلوع نکردند.
مشخصات عمدة تحصیل کرده های متجدد:
1- سیانتیسم یا به عبارت دیگر علم پرستی، آنهم خیلی سطحی و بعضاً تفننی.
2- مخالفت با سنن قومی و اجتماعی
3- با گذشته کلاً در جنگ و عناد بودن
4- آینده گرائی، نو پذیری و نو پرستی (مدرنیزم)
5- بصورت طبیعی مخالفت با مذهب (زیرا مذهب دارای اصولی است که علم (ساینس) از تبیین آن عاجز است، خاصتاً علم این عالم نمایان متجدد ما.)
6- مخالفت با احساس زائیده از اشراق و احساس دل و تنها به دماغ و منطق خشک به ظاهر علمی متکی بودن.
اما تحصیل کرده های علوم دینی در کشور ما که از جوشا جوش زندهگی در شهر ها کنار انداخته شدند و در روستا ها نیز روز بروز مقام اجتماعی شان خدشه دار شده می رفت. جای خود را یکسره در جامعه به تحصیل کرده های متجدد گذاشتند ولی وجود آنها بحیث طبقة تحصیل کردة علوم دینی و عربی و گردانندگان چرخ امور مذهبی در جامعه باقی بود.
باید در تحلیل طبقات جامعة افغانی از لحاظ فرهنگی مانند هر جامعة دیگر از وجود ستاره هائی یاد آور شد که در قلة هرم جامعه در حال ظهور اند و این ستاره های منفرد رفته رفته زیاد شده میروند و مانند دوره های گذشته که در سلسله توالی زمان، تاریخ حقیقی کشور ما را ساخته اند، جای طبقة تحصیل کردة کهنه شده و فاسد شده و فاقد رسالت را میگیرند و آنها را از میدان زندهگی اجتماعی بدور خواهند کرد.
این ستاره ها در آغاز از موقعیت های ضعیف برخوردار اند ولی بی تردید چون از عمق جامعه یعنی از تودة مردم برخاسته و از پیچاپیچ هستی طبقة تحصیل کرده گذشته و با احساس بلند مسؤولیت انسانی در راْس هرم جامعة افغانی از لحاظ فرهنگی قرار میگیرند، به زودی از پشتیبانی مردم برخوردار می شوند. اینها مقام فوق علم (ساینس) را با داشتن دین فوق علم نه دون علم یعنی درک بلند و فوق علوم مشخص طبیعی از دین و دور بودن از عامیانه گری و خرافات را احراز کرده اند.
مسلماً همین ها اند که سمت اصلی تکامل جامعة افغانی را نشان میدهند.
اینها کشافان راه های نامنکشف اند و این ها پیشآهنگ و رهنما در عمل و نظر برای لایههای اجتماعی پائینتر از خود یعنی طبقة تحصیل کردههای متجدد غیر روشنفکر و تحصیل کردههای علوم دینی غیر روشنفکر و طبقة عوام و تودههای مردم اند.
اکنون دیگر تودههای مردم برای پذیرش روشنفکران حقیقی یعنی ستاره های قلة هرم جامعه آماده اند، زیرا طبقة تحصیل کردة خودخواه و جاه طلب جامعة افغانی در هردو بخش یاد شده، از نیروی جاذبة لازم در بین مردم، محروم شده اند و سخنان شان در میان اکثر افراد چیز فهم طبقة خود شان نیز چسپ و جاذبه ندارد.
روشنفکران، این ستاره های قلة هرم جامعه، تحصیل کرده های فاقد رسالت را که صرفاً کتاب ها بالای شان بار است و در نفس پرستی غرق اند، به سرعت از میدان پر تحرک زندهگی اجتماعی به انزوا و نابودی معنوی می رانند. این تحصیل کرده های مغرور و استفاده جو هرچند مدتی مردم را اغوا کرده و خود را عناصر محوری جامعه جا بزنند در فرجام به رسوائی و شکست قطعی مواجه اند
اکنون ببینیم! این روشنفکران چگونه آدمها اند که اینهمه توانمندی ها دارند و از آنها انتظارات بزرگی میتوان داشت و آنها اند که اگر دنیائیان بخواهند یا نخواهند به دمیدن روح نو در کالبد خستة مردن وطن خود سهم بزرگ دارند و خداوند این رسالت تغییر جامعه را بسوی رستگاری حقیقی سیر به سوی صعود حیات مادی و معنوی درین مرحلة تاریخی بدوش آنها گذاشته است. گفتیم اینها، این روشنفکران، این پیشتازان و پیشکسوتان جامعة ما، کیانند؟
پاسخ این را در خصوصیات روشنکفر می یابیم:
خصوصیات روشنفکر:
1- روشنفکر دارای بینش جدید است که گاه بطور مستقیم و گاه بطور غیر مستقیم آنرا اعلام می نماید.
2- بینش روشنفکر بازگشت نه، بلکه رفتن است بطرف یک احساس عرفانی و معنوی و حقیقتاً علمی، این احساس معنوی را نمیشود گفت بازگشتی است به کهنه گرائی. زیرا از معتقداتی که بصورت عامیانه در طبقة تودة عوام وجود دارد، بسیار دور و از قشری گری و خشکی طبقات تحصیل کردة روبزوال خیلی ها بلند است.
روشنفکر نصب العین عالی به اندازة درک و کمالش را دارد.
3- در حفظ پیوند معنوی با همفکرانش قویاً پایدار و با ثبات است.
4- شخصیت سیاسی است، سیاسی بودن شاخصة خاص روشنفکر است.
5- اساسی ترین و عمده ترین خصوصیت روشنفکر حقیقی، روشنگری است. روشنفکر حقیقی یک روشنگر است. با این صفت روشنگری روشنفکری حقیقی بودنش را ثابت می سازد.
باید گفت: سیاست را نباید به معنی متداول گرفت بلکه سیاست عبارت است از خود آگاهی نسبت به محیط و جامعه و سرنوشت مشترک و درد مشترک و زندهگی مشترک انسان و جامعه ایکه در آن زندهگی می کند و بآن وابسته است.
البته انسانهائی هستند که این خود آگاهی را احساس نمی کنند، آنها انسانهای فلج اند.
6- عصیان کننده است، یکی از بارزترین و پر ارزش ترین صفات انسانی یک روشنفکر، عصیان او است. هر کس به میزان عصیان که دارد ارزش دارد و به میزان که عصیان در او کم است، بحالت جانوری و گیاهی نزدیک است. عصیان روشنفکر در برابر بدی ها، جهل ها و ظلم ها، در برابر فساد ها و پستی ها، در برابر یکنواختی ها و رکود ها و رخوت ها و سرانجام در برابر استعمار و تجاوز بیگانگان تجاوز گر بر حریم وطن مقدس و عزیزش.
این همه عصیان های اوست که روشنفکر را از معاصی در برابر اوامر الله (ج) پاک میسازد و او را به خدای بزرگ و قدوس السلام نزدیک میکند و انسانیتش را جلا و صفا می بخشد، فکرش را روشن مینماید و او را به اعمال مفید و ابتکارات عظیم در عرصه های مختلف زندهگی اجتماعی قادر میسازد.
از فکر و عمل روشنفکر نور میبارد. چنین انسان را به معنی دقیق کلمه روشنفکر مینامیم.
* * *
ملت ما به روشنفکر احتیاج دارد و همه یکصدا میگویند: هر تحصیل کرده و فارغ از مدارس و مکاتب و حوزه های علمی و دانشگاه ها، روشنفکر نیست.
روشنفکر ممکن است تحصیل کرده باشد و یا تحصیل کرده نباشد و یا دارای تعلیمات و تحصیلات نا تمام باشد. در هر حال چون رهیاب شده است، خود و مردم خود و راه خدای عزوجل را بدرستی شناخته است، جای خود را در چهار راه زندهگی، و سمت حرکت خود را در مسیر تاریخ و زمان به روشنی تشخیص داده است، هدفش روشن و معلوم است، بسوی هدف نورانی و مقدسش پیوسته در حرکت است.
روشنفکر همیشه در میان جمع است و در عین حال تنها است. این تنهایی و این با جمع بودن اوست که او را قادر به گام زدن در جادة کمال انسانیت ساخته است.
و وقتی از مردم تنها میباشد با پروردگاه خود در راز و نیاز است و وقتی در میان جمع (مردم) است، خودش را و منافع فردی اش را فراموش میکند، همه اش در فکر خیر و سعادت مردم خود است.
روشنفکران، این ستاره های درخشان، از متن جامعه روی نیاز جامعه و عوامل عینی جامعه در مرحلة معینی از تکامل جامعه ظهور میکنند اما نقش آنها بدون شک تعیین کننده در ایجاد تاریخ است.
روشنفکران، داهیانه گرایش عام و روح مشترک اجتماعی را تنظیم می کنند و سمت میدهند.
داکتر شریعتی دانشمند و محقق بزرگ می گوید:
بنابرین گرایش عام و روح مشترک اجتماع مبنای یک دوره را تشکیل میدهد و همان است که منتسیکو آنرا روح عصر میگوید. بنابرین تاریخ یعنی توالی دوره های گوناگون که هر یک را سیمای ویژه و روحیة مشخص است".
شاخص این سیما و روحیة مشخص همانا روشنفکران اند که در قلة هرم جامعه جا میگیرند و علیه هر آنچه که باطل و نادرست است، به وسیلة قلم و زبان مبارزه می کنند و سر انجام طبقة جدیدی از انتلکتوئل و اشخاص و افراد دارای تحصیلات ناتمام و یا فاقد تحصیلات اکادمیک را که مشخص سیمای ویژه و روحیة جدید و پیشرفته و تکامل یافته جامعه باشد، میسازد و بدینترتیب عامل دگرگونی عظیم و دیر پا در سراسر اندام و هستی هرم جامعة افغانی می گردند.
در یک جمله: هر روشنفکر کم سواد و حتی بی سواد میتواند بزودی و بخوبی تحصیل کرده و دانشمند شود ولی هر تحصیل کرده و دانشمند نمیتواند به آسانی روشنفکر شود.
روشنفکر همواره از وضع زندهگی شخصی خود راضی بوده و هیچگاه و به هیچ نحوی از آن شاکی نیست.
او برخود کاملاً مسلط است. روشنفکر توانسته است تا آخرین سرحد امکان از ذمایم اخلاقی و عادات رذیلانه خود را پاک سازد. کینه و بخل و حسد، بلند پروازی، خود خواهی، ریا و چاپلوسی، ترس و تشویش، پیشداوری های ذهنی گرانه در حریم روح، فکر و قلبش راه ندارد.
روشنفکر جز به حضرت خالق بی نیاز ج به هیچ موجود دیگر سر تسلیم خم نمی کند و خود را به قدرتهای مؤقتی عالم نمی فروشد روشنفکر خود را مصداق این سخنان گهر بار ساخته است، آنجا که مولینا جلال الدین محمد بلخی می فرماید:
من فدای آنکه نفروشد وجود
جز به آن سلطان با افضال وجود
و هم آنجا که علامه اقبال می فرماید:
هـرکه پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
روشنفکر به این گفته معتقد است:
"آنکه آزادی را از من میگیرد دیگر هیچ چیزی ندارد که عزیز تر از آن به من ارمغان دهد."
روشنفکر عاشق است، عاشق حقیقت!
پس بیایید بخاطر حقیقت در جستجوی روشنفکران وطن آفت زدة خود شویم و به پیام آنها گوش دهیم و بدانها دل نهیم!
خوانندگان گرامی!
با نشر این مقالة تحقیقی دیگر برای جامعة ما بجای مفهوم سطحی و نادرست از روشنفکری و روشنفکر تعریف دقیق آن مفهوم شده خواهد بود.
روشنفکر حقیقی به مثابة صدای رسای ملت افغان وظیفة خود را با داشتن همة آن خصوصیات که در متن مقاله بدان اشاره شده است، ادامه خواهد داد.
غایه و هدف حیاتی روشنفکر حقیقی روشنگری است و بس.
کلمات کلیدی:
زندگی چیست؟
|
زندگی میلودییست
که سراسر ز نوا ها و ز فریاد پر است
رگ احساس گل است
که به لبخند بهار دگری
باز میگردد باز
زندگی نقش فریبنده و جاوید بود
که به انگشت طبیعت رقمش را زده اند
زندگی عشق بود
عمر معشوقهء آن
زندگی شعر منست
که من هر لحظه در آن بار دگر زاده شوم از فرشته جان ضیایی
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
نام کشورهای جهان به ترتیب حروف الفبا آمده و زبانی که ریشه این نام در اصل از آن گرفته شده در میان پرانتز یا کمانک آورده شده است.
آذربایجان: آتورپاتکان نگهدار آتش است(فارسی دری)
آرژانتین: سرزمین نقره(اسپانیایی)
آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما (آفتاب) جنوبی(لاتین،یونانی)
آفریقای مرکزی: سرزمین بدون سرما(آفتاب)مرکزی(لاتین،یونانی)
آلبانی: سرزمین کوهنشینان
آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن(فرانسوی - ژرمنی)
آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود
اتریش: شاهنشاهی شرق(ژرمنی)
اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان(یونانی)
ارمنستان: سرزمین فرزندان ارمن،نام نبیره نوح(ع)(فارسی دری)
ازبکستان: سرزمین خودسالارها(سغدی، ترکی، فارسی دری)
اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی(فنیقی)
استرالیا: سرزمین جنوبی( لاتین)
استونی: راه شرقی(ژرمنی)
اسرائیل: جنگیده با خدا(عبری)
اسکاتلند: سرزمین اسکات ها البته در لاتین قوم گائل را گویند.(لاتین)
افغانستان: سرزمین قوم افغان( فارسیدری)
اکوادور: خط استوا(اسپانیایی)
الجزایر: جزیره ها(عربی)
السالوادور: رهایی بخش مقدس(اسپانیایی)
امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه عربی(عربی)
اندونزی: مجمع الجزایر هند(فرانسوی)
انگلیس: سرزمین قوم آنگل(ژرمنی)
اوروگوئه: شرقی
اوکراین: منطقه مرزی(اسلاوی)
ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی
ایتالیا: شاید به معنی ایزد گوساله(یونانی)
ایران: سرزمین نجیب زادگان(آریاییان)(فارسی دری)
ایرلند: سرزمین قوم ایر(شاید هم معنی با آریا)(انگلیسی)
ایسلند: سرزمین یخ(ایسلندی)
بحرین: دو دریا(عربی)
برزیل: چوب قرمز
بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان(لاتین)
بلژیک: سرزمین قوم بلژ(از اقوام سلتی)، واژه بلژ احتمالا معنی زهدان و کیسه می داده است.
بنگلادش: ملت بنگال(بنگلادشی)
بورکینافاسو: سرزمین مردم درستکار(از زبان های موره - دیولا)
بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریکای لاتین
پاراگوئه: این سوی رودخانه
پاکستان: سرزمین پاکان
پاناما: جای پر از ماهی( کوئوا)
پرتغال: بندر قوم گال(از اقوام سلتی)(لاتین)
پورتوریکو: بندر ثروتمند(اسپانیایی)
تانزانیا: این نام از هم آمیزی تانگانیگا(سرزمین دریاچه تانگا)و زنگبار به دست آمده است.
تایلند: سرزمین قوم تای
ترکمنستان: سرزمین ترک مانندها
ترکیه: سرزمین قوی ها(ترکی با پسوند عربی)
جامائیکا: سرزمین بهاران
چاد: دریاچه( بورنو)
چین: سرزمین مرکزی(چینی)
دانمارک: مرز قوم «دان»
دومینیکن: کشور دومینیک مقدس(اسپانیایی)
روسیه: کشور روشن ها، سپیدان(شاید از ریشه سکایی«راوش»)
روسیه سفید(بلاروس): درخشنده(روس)سفید(روسی)
رومانی: سرزمین رومی ها
ژاپن: سرزمین خورشید تابان(ژاپنی)
ساحل عاج: ساحل عاج
سریلانکا: جزیره باشکوه(سانسکریت)
سلیمان جزایر: از نام حضرت سلیمان
سوئد: سرزمین قوم «سوی»
سوازیلند: سرزمین قوم سوازی
سوئیس: سرزمین مرداب
سودان: سیاهان(عربی)
سوریه: سرزمین آشور(سامی)
سیرالئون: کوه شیر
شیلی: پایان خشکی- برف(از زبان بومی آنجا)
صحرا: بیابان(عربی)
صربستان: سرزمین قوم صرب(یوگسلاوی: سرزمین اسلاوهای جنوب)
عراق: شاید ازایراک به معنای ایران کوچک(فارسی)
عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان در تملک خاندان خوشبخت. واژه عرب به معنی گذرنده و بیابانگرد است. سعود یعنی خوشبخت.
فرانسه: سرزمین قوم فرانک(از اقوام سلتی)
فنلاند: سرزمین قوم «فن»
فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ
قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله(قرقیزی)
قزاقستان: سرزمین کوچگران(قزاقی)
قطر: شاید به معنای بارانی(عربی)
کاستاریکا: ساحل غنی(اسپانیایی)
کانادا: دهکده(زبان سرخپوستی«ایروکوئی»)
کلمبیا: سرزمین کلمب(کریستف کلمب)(اسپانیایی)
کنیا: کوه سپیدی(زبان کیکویو)
کویت: د ژ کوچک(هندی-عربی)
گرجستان: سرزمین کشاورزان(یونانی)
لبنان: سفید(عبری)
لهستان: سرزمین قوم «له»
لیبریا: سرزمین آزادی
مجارستان: سرزمین قوم مجار(مجاری)
مصر: شهر - آبادی
مقدونیه: سرزمین کوه نشین ها، بلندنشین ها(یونانی)
مکزیک: اسپانیای جدید(اسپانیایی)
موریتانی: سرزمین قوم مور(لاتین)
میکرونزی: مجمع الجزایر کوچک(فرانسوی)
نرو ژ: راه شمال
نیجر: سیاه(لاتین)
نیجریه: سرزمین سیاه(لاتین)
واتیکان: گرفته شده از نام تپه ای به نام واتیکان(اتروسکی)
ونزوئلا: ونیز کوچک
ویتنام: اقوام «ویت» جنوبی(ویتنامی)
ویلز: بیگانگان(ژرمنی)
هلند: سرزمین چوب(آلمانی)
هند: پر آب(فارسی باستان)
هندوراس: ژرفناها(اسپانیایی)
یمن: خوشبخت
یونان: سرزمین قوم «یون»
کلمات کلیدی:
گلوبالیسم یا جهانی شدن
معنای لغوی
گلوبالیسم یا جهانی شدن واژه ایست که امروزه در همه جا بر سرزبانهاست. به همان اندازه که ایدئولوژی «مارکسیستی» بحث و جدل های داغی را میان اندیشمندان و اندیشه وران مختلف سبب شد، پدیدهء جهانی شدن نیز از اواخر قرن بیستم، زمینه ساز تعارض و تعاطی میان افکار جانبداران و مخالفان این پدیده فرآیند گردید که با گرمی در شروع قرن 21 پی گرفته می شود.
در برگردانی و انتخاب کلمهء جهانی شدن در زبان فارسی تا اندازه ای ابهام وجود دارد. سوال اینست که آیا این واژه صرف ترجمه فرانسوی Modialisation است یا چیزی بیشتر. زیرا اگر جهانی شدن برابر با Globalization انگلیسی گذاشته شود، با توجه به ریشهء لاتین کلمه Globe که در فارسی دری کره معنا میدهد و جهان که همسنخUniverse است، پس کلمهء Globalization در چنین وریانت باید برابر کروی شدن یا سیاره شدن باشد، نه جهانی شدن. اما Globalization باید از ریشهء دیگر یعنی Global گرفته شده باشد که معنای جهانگیر و همه گیر را میدهد و آقای داریوش آشوری آنرا برابر با جهانگیر گرائی و جهانگیر کردن گذاشته است (3). چنانچه Globalisirung آلمانی نیز همین مفهوم را تداعی میکند.
قابل یادآوری است که برای جلوگیری از مغشوشیت، ما به ناچار واژهء «جهانی شدن» را همینطور که گذاشته شده و اکنون یک تصوری از آن ساخته شده، قبول میکنیم؛ اما در آینده ترجیح میدهیم تا هردو کلمهء گلوبالیسم و یا جهانی شدن را بکار بریم ، که مفهوم را دقیقتر بیان میدارد و از ایجاد سردرگمی برای خواننده میکاهد. به هرحال هردو، هم گلوبالیسم و هم جهانی شدن، واژگانی اند که اکنون در زبان ما آرام آرام جا افتاده اند واثرات آن به حیث یک فرآیند، ازمدتهاست که به صورت یک واقعیت اجتناب ناپذیر درزندگی ما قابل لمس گردیده و گریز از پیامد های آن ناممکن است. بنابرین بکارگیری آن ها به معنای پرداختن به فراگردی است که هم در عرصهء اقتصادی یا سیاسی، هم فرهنگی و به طور کل تمام زندگی روی میدهد.
ازینرو شناخت تاریخی، ابعاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن به ویژه برای کشور جامعهء ما خیلی ضروری و دارای اهمیت حیاتی است.
تاریخچه
حداقل دو نظر عمده در بارهء تاریخ جهانی شدن (گلوبالیسم) وجود دارد. عده ای را عقیده براینست که این پدیده دارای قدمت تاریخی چند صد ساله می باشد و دیگران آنرا نو می شمارند. ما میکوشیم تا بالای هردو نظر به شکل کوتاه مکث نماییم.
الف ـ نظریه اول یا قدمت تاریخی جهانی شدن
جانبداران نظریهء قدمت تاریخی به این باور اند که پروژهء جهانی شدن (گلوبالیسم) از حدود 400 سال قبل آغاز گردید. این پدیده با جریان مدرنیسم همریخت شده زیرا از جملهء شاخصه های مدرنیته یکی هم همگانیت و جهانیگیری Universalism آن می باشد، که یک فرآیند برگشت ناپذیر است. مدرنیسم پدیده و جریانی بود که در غرب آغاز شد؛ جهان را درنوردید؛ به مانند یک انقلاب همه چیز را زیر و زبر کرد و همگانی شد.
مالکوم واترز یکی از نظریه پردازان گفتمان جهانی شدن (گلوبالیسم) می گوید که: «برخی ابعاد جهانی شدن (گلوبالیسم) همیشه به وقوع پیوسته است. اما تا نیمهء هزارهء دوم توسعهء این ابعاد پیوسته منظم نبوده است. گلوبالیسم بطور نامنظم از طریق توسعه امپراتوری های مختلف قدیمی، غارت، تاراج و تجارت دریایی و نیز گسترش آرمان های مذهبی تحول یافته است و نیز باید اشاره کرد که توسعهء خطی جهانی شدن (گلوبالیسم) ، که ما امروز شاهد آن هستیم در قرن 15 و 16 یعنی آغاز «عصر جدید» شروع شده است.» (4)
در گسترهء جامعه شناسی، گفته می شود که گلوبالیسم حاصل رشد اجتماعی می باشد. به ویژه این بحث در میان مخالفین جهانی شدن (گلوبالیسم) خیلی جدی قابل پرداخت بوده و استدلال می نمایند که یکی از اندیشه وران سوسیالیسم تخیلی «سن سیمون» دریافت که صنعتی شدن عامل پیشبرد رفتار های مشابه در درون فرهنگ های متنوع اروپایی بوده است. به نظر سن سیمون تسریع یک چنین فرآیند مستلزم نوعی انترناسیونالیسم آرمانی است، که شامل حکومت پان اروپایی و یک فلسفهء جهانی مبتنی بر انسانیت خواهد شد. (6)
عقاید سن سیمون توسط آگوست کنت و کارل مارکس تفسیر های متفاوت یافت. مارکس در اثرش «نقد اقتصاد سیاسی»، جهانی شدن سرمایه در اینده را پیشگویی میکند: « جهانی شدن (گلوبالیسم) ، قدرت طبقهء سرمایه دار را به شدت افزایش میدهد و بازار های جدیدی را برای آنها فراهم می آورد. در واقع کشف قارهء امریکا و گسترش راه های دریایی به سوی آسیا، موجب ایجاد یک بازار جهانی برای سرمایه شد.» (7)
مارکس همچنان به وابستگی متقابل ملت ها اشاره می کند و پایان حیات دولت ـ ملت را از راه دسترسی پرولتاریا به قدرت و نابودی تمام نهاد های سرمایه داری پیش می کشد، که متناسب به آن استثمار فرد از فرد، یک ملت توسط ملت دیگر پایان خواهد یافت.
مارکس عقلانیت را به عنوان «حلال جهانی شدن» می دانست. او معتقد بود که «عقلانیت از پروتستانتیسم آغاز شد و به تمام فرهنگ های اروپایی سرایت کرد و توانست تمام متفکرین نوگرا را در این چارچوب فکری محدود کند.»
کلمات کلیدی: