قوانین عجیب و خنده دار جهان . جویدن آدامس در سنگاپور ممنوع است. 2. تقلب کردن در مدارس بنگلادش غیر قانونی است و افراد بالای 15 برای تقلب به زندان فرستاده می شوند. ?. مشاهده فیلم های کاراته ای تا سال 79 در عراق ممنوع بود. 5. در ایسلند زمانی داشتن سگ خانگی ممنوع بود. 6. در آریزونای آمریکا، کشتن و شکار شتر ممنوع است. 7. در تایلند همه سینما رو مجبورند هنگام پخش سرود ملی قبل از شروع فیلم قیام کنند. 8. در دانمارک روشن کردن ماشین قبل از چک کردن اینکه بچه ای زیر آن خوابیده است یا نه، ممنوع است. 9. در تایلند انداختن آدامس جویده شده تان 500 دلار جریمه دارد و قبل از خارج شدن از خانه حتما باید لباس زیر پوشیده باشید. 10. در سال 1888 در بریتانیا قانونی تصویب شده که دوچرخه سواران را موظف می کرد تا زمان رد شدن ماشین از کنارشان، زنگ دوچرخه هایشان را بطور پیوسته به صدا درآورند. 11. در قرن 16 و 17 میلادی نوشیدن قهوه در ترکیه ممنوع بود و اگر کسی در حین خوردن قهوه دستگیر می شدن، به اعدام محکوم می شد. 12. در فنلاند زمانی پخش کارتون دونالد داک به علت شلوار نپوشیدن شخصیت اصلی سریال ممنوع بود. 13. تا سال 1984، بلژیکی ها مجبور بودند نام فرزندشان را از یک لیست 1500 نفری در روزهای ناپلئون بطور رندوم انتخاب کنند. 14. در برمه دسترسی به اینترنت غیر قانونی است. اگر فردی با اتهام داشتن مودم دستگیر شود، به زندان محکوم می شود. 15. اتریش اولین کشوری بود که مجازات مرگ را در سال 1787 حذف کرد. 16. صد ها سال پیش هر فردی که قصد داشت از کشور خارج شود، به سرعت اعدام می شد. 17. در طول جنگ جهانی اول هر سربازی که به همجنس بازی متهم می شد، اعدام می شد. 18. در زمان حکومت طالبان در افعانستان، پوشیدن جوراب سفید برای زنان به علت تحریک آمیز بودن آن برای مردان ممنوع بود. در ضمن ماموران پلیس دستور داشتند پنجره خانه ها را با رنگ سیاه بپوشانند تا زنان حاضر در خانه ها دیده نشوند. 19. در 24 ایالت آمریکا صغف حنسی عامل اصلی طلاق است. 20. در ایالت میسوری بخش سنت لوئیس، هنوز هم نجات دادن زنان با لباس خواب، برای ماموران آتش نشانی ممنوع است. |
کلمات کلیدی:
برای استفاده از عروسک های متحرک زیر این مطلب را بخوانید » 1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - 11 - 12 - 13 - 14 - 15 بهاربیست بهترین خدمات وبلاگ نویسان جوان | ||
Smiley | Smiley | Smiley |
- | - | |
- | - | - |
- | - | - |
اولین نیستیم ...!! اما بهترینیم ...!
|
کلمات کلیدی:
داستانهای ملانصرالدین نویسنده: سارا پنج شنبه 26 ژوئن 2008, بوسیله ى بصیر هلمندی |
داستان ماه بهتر است روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟ ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست! ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است! داستان درخت چارمغز روزی ملا زیر درخت چارمغز خوابیده بود که ناگهان چارمغزی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد. ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت چارمغز زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟! داستان قیمت حاکم روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟ ملا گفت : بیست تومان. حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است. ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری! داستان قبر دراز روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است! شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است! ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟! داستان خانه عزاداران روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم! ملا گفت: لیوانی آب بده! دخترک پاسخ داد: نداریم! ملا پرسید: مادرت کجاست: دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است! ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید! داستان بچه ملا روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد! ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد. زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟ ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم! داستان ملا در جنگ روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست. ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی |
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
مرد درختی
«بنده، عبدالرسول جمالی تنگستانی کارمند بازنشسته شهرداری بوشهر در سال ????، با خواندن مطلبی در مجله خواندنی ها با سرگذشت رابینسون کروزونه ناخدای انگلیسی که کشتی اش شکسته و خود را به جزیره ای بدون سکنا می رساند و برای خود با چوب و برگ خانه می سازد به این فکر افتادم تا بعد از بازنشستگی، کلبه ای بالای درخت بسازم.»
جمالی ?? ساله، با قدی حدود ??? سانتیمتر، لاغر اندام با صورت و دست هایی پر چین و چروک، چشم هایی گود افتاده و موها و ریش های سفید، کمی شبیه «رابینسون کروزوی» داستانی است که خود، او را «رابینسون کروزنه» می خواند.
او در سال ???? یعنی ?? سال بعد از خواندن مطلب مجله خواندنی ها و درست چند روز بعد از بازنشستگی، تصمیمش را اجرایی کرد و حالا ?? سال است «مرد درخت نشین» شده و ساعت هایی از روز در خانه درختی اش زنگی می کند.
او می گوید: «زندگی و ساعت های ماندن در کلبه درختی بستگی به شرایط آب و هوایی و حس و حال خودم دارد و نیاز به آرامش، تنهایی و خلوت.»
به گفته او معمولا تابستان ها به خاطر گرما ساعت های کم تری را می شود در خانه درختی ماند اما زمستان کلبه جان می دهد برای ماندن.«مخصوصا وقتی هوا بارانی می شود و طوفان کلبه را مثل کشتی روی موج تکان می دهد و من خیلی خوشم می آید.»
جمالی کلبه درختی اش را در شش ماه و به گفته خود تنها در واژه «خواستن، توانستن است» ساخته.
او می گوید: «تخته چوب ها و ورقه های فلزی را از سطح شهر جمع کردم و بعد مقداری میخ خریدم و تنهایی شروع کردم به ساختن. حتی کسی چکش هم دستم نداد. تازه برخی از اعضای خانواده ام هم می گفتند دیوانه شده ام. اما حالا به من افتخار می کنند. چون خیلی ها برای تماشا به اینجا می آیند و ازمن فیلم و عکس می گیرند.»
جمالی به تهیه گزارش از خود و خانه اش علاقه دارد و از کسانی که پیش او می آیند دست خطی هم می گیرد و این نوشته ها را آرشیو می کند. او کلاه نمدی هم دارد که کلاه تنگستانی است و زمانی آن را بر سر می گذارد که کسی بخواهد از او فیلم یا عکس بگیرد.
خانه ای شبیه کشتی
خانه درختی جمالی، شبیه کشتی است. با دماغه ای مثلث شکل که از بین شاخه های قهوه ای و برگ های سبز رنگ بیرون زده و به جای انداخته شدن به آب در ارتفاع هشت متری روی درخت بمبویی جای گرفته.
این کشتی که بدنه اش به رنگ طوسی است با یک فانوس، دو حلقه لاستیک که درست شبیه تیوپ های نجات کشتی ها است و چراغ چشمک زنی که شب ها روشن می شود و رهگذرها و همسایه ها را متوجه خود می کند تزیین شده. در جلوی دماغه کشتی هم یک نشان «الله» شبیه نشان وسط پرچم ایران کشید شده است.
خانه درختی در مرکز شهر ??? هزار نفری بوشهر که به «لیان» مشهور است و در وسط یکی از دو حیاط خانه اجدادیی جمالی که ??? سال قدمت دارد و او در آن بزرگ شده، ازدواج کرده، بچه دار شده و سال هاست که با خانواده اش در آن زندگی می کند، جای گرفته.
خانواده او یک خانواده ده نفره است. خودش، «خیری پور عبدالله» همسر و ? فرزندش. (شامل چهار دختر و چهار پسر). تمام دخترهای او ازدواج کرده اند و دو پسر او هم زن گرفته اند.
«خیری پور عبدالله» زن ?? ساله جمالی که از ?? سالگی زندگی مشترک با او را شروع کرده، با خنده در مورد جمالی می گوید: «دور از جونش خیلی ها مثل خدا بیامرز برادرش می گفتند جمالی خل شده که می خواد بره بالای درخت اما من بهش هیچی نمی گفتم. می دانستم عقل خودش یاری می کنه.»
به گفته او جمالی مرد خانواده است و ساخت خانه بالای درخت باعث نشده که خانواده اش را تنها بگذارد و گوشه گیر شود : «خانه درختی خیلی قشنگ و آرام است و او برای استراحت و کارهایش به آن جا می رود و خیلی وقت ها هم کنار من و بچه هاست.»
جمالی خرج زندگی اش را با ??? هزار تومان دریافتی بازنشستگی و اجاره بعضی از اتاق های متعدد تو در تو ی خانه قدیمی در می آورد. نهال درخت بمبو را هم که کلبه درختی روی آن جای گرفته یکی از مستاجرهایش برای او آورده.
پزشکی هندی، به نام دکتر داس که ?? سال پیش در این خانه زندگی می کرده و به سفارش جمالی نهال بمبویی را از پاکستان به بوشهر آورده و او آن را در حیاط کاشته است. این درخت در کنار درخت نخل داخل حیاط، بلند ترین درخت های خانه هستند.
این دو درخت در فاصله چهار، پنج متری از هم جای گرفته اند و جمالی با ساخت یک پل چوبی که راه دسترسی آن در کنار کلبه درختی است آن ها و در اصل کلبه درختی را به درخت نخل کنارش وصل کرده است.
روی این پل یک مترسک قرار دارد که او می گوید نگهبان این کلبه است. این نگهبان جنسش از ابر و پارچه است و صورتش با کاغذ نقاشی شده. روی شانه و در بین دست هایش هم یک لوله فلزی به طول حدود ?? سانتیمنتر شبیه نی وجود دارد.
زیر پای این مترسک هم یک بلند گو است که دو سر سیم آن به خانه درختی می رسد و با یک فیش به ضبطی قدیمی وصل می شود. وقتی جمالی ضبط را روشن می کند درست مثل این است که نگهبان زیر آواز زده است.
او در مورد علت ساخت پل و مترسک می گوید: «این پل، هم کلبه را قشنگ کرده و هم از روی آن می توانم خیلی ساده، خرماهای درخت نخل را بچینم. همچنین نگهبان کلبه هم باعث شده کلاغ ها به خانه نزدیک نشوند و یک نوآوری در حیاط خانه باشد.»
خانه ای شبیه جنگل
حیاط خانه جمالی با گیاهان و درختان مختلف پوشیده شده و روی دیوارها و گوشه-کنار خانه می توان قفس پرندگان و لانه مرغ و خروس ها را دید.
جمالی می گوید: «سعی کرده ام فضای خانه شبیه جنگل شود.»
راه اصلی خانه درختی یا به قول او، «کلبه درختی» هم از داخل یکی از حیاط های خانه قدیمی اش است. برای وارد شدن به کلبه درختی باید از یک راه پله چوبی که شبیه نردبانی است با ?? پله بالا رفت و بعد از چرخ خوردن در بالکن خانه درختی و عبور از یک در قرمز رنگ، وارد کلبه شد.
البته این راه، این روزها به خاطر آن چه جمالی نداشتن «جون» در بدن می خواند مورد استفاده قرار نمی گیرند. این روزها او برای رفتن به کلبه درختی از در دوم آن که با یک پل چوبی به طول حدود یک متر به بالکن طبقه دوم خانه قدیمی وصل می شود، استفاده می کند.
کلبه درختی او دو اتاق دارد که به آن ها کابین می گوید و زیر بنای آن ها پنج متر مربع و ارتفاع شان حدود دو متر است.
کابین اول، اتاق نشیمن و استراحت این کلبه است. جایی که او می گوید در آن می خوابد، نماز می خواند، استراحت می کند، خلوت می کند و اگر کسی برای دیدن او و تماشای خانه اش آمده باشد از آن ها پذیرایی.
کف این اتاق با موکت سبز رنگ پوشانده و دور تا دور آن هم پشتی های گلدار قرمز چیده شده است. همچنین دور تا دور این اتاق، پنجره های مختلف جای گرفته که نور را از بین برگ های درخت به داخل می آورند.
میهمان های جمالی که به خانه درختی می آیند یا دوستان قدیمی و همسایه ها هستند و یا کسانی که برای دیدن او و خانه آمده اند.
«عبدالله بهرسی» ?? ساله یکی از همسایه های قدیمی جمالی است که به گفته خودش «میلیارد بار» تا حالا به کلبه آمده. او می گوید: «جمالی با کسی کاری ندارد. سرش تو زندگی خودش است. البته او کار خاصی هم نکرده، چند تا تیر و تخته را میخ کرده و خانه ساخته. من هم می توانم این کار رو بکنم. اما خوشم نمی یاد. یکی از پسرهای من تو همین پایگاه هوایی اف ?? ساخته. خوب ساخت یک خانه درختی که کاری نداره.»
گروهی دیگراز مهمانان کلبه درختی، بچه ها و نوه های جمالی هستند. او میانه اش با بچه ها خوب است و بعضی از بچه های محله مثل «آرزو» دانش آموز کلاس چهارم، او را «عمو جان» صدا می کنند.
او می گوید: «بچه ها درست مثل نوه هایم هستند که تعدادشان از دستم خارج شده.»
روی دیوار خانه درختی، هواپیمای چوبی وجود دارد که جمالی آن را برای بازی با بچه ها ساخته است. همچنین در بخش هایی از خانه هم می توان کاردستی هایی را که بچه ها برای او ساخته اند و او آن ها را به دیوار زده، دید. مثل کاردستی ای که یک خانه حصیری است و یکی از بچه های همسایه برای او درست کرده.
سعید پسر ?? ساله ای که در همسایگی جمالی زندگی می کند، می گوید: «او خیلی مهربان است و خانه اش هم درست مثل کارتون خانواده دکتر ارنست است.»
کابین فکر و جمالی نویسنده
مهم ترین سرگرمی جمالی، نوشتن و مطالعه کتاب است و ساعت هایی از برنامه روزانه اش به این دو کار اختصاص دارد. او در کنار اتاق استراحت کلبه درختی، اتاق دیگری دارد که کابین فکر و اتاق مطالعه خانه درختی است.
فضای این اتاق تنها به اندازه ای است که او بتواند پاهایش را در آن دراز کند. دور تا دور این فضا با نیمکت فلزی پوشیده شده و پشت آن هم قفسه های کتاب خانه اش جای گرفته.
در این کتابخانه، بیش از ??? جلد کتاب تاریخی، مذهبی، داستانی و شعر وجود دارد. کتاب هایی مثل «دن کیشوت»، «مهدی موعود»، «ادبیات سال دوم دبیرستان»، «دیوان حافظ»، «سعدی» و مجموعه شعرهای «منوچهر آتشی». شاعری بوشهری که هم سن و سال جمالی بوده و پوستری هم از او روی دیوار کلبه درختی است.
جمالی علاقه زیادی به مطاله کتاب های تاریخی دارد و از بین کتاب هایش، کتاب «منتخب تاریخ» را از همه بیشتر دوست دارد. چون کتابی است که در آن به منتخب ??? تاریخ مختلف اشاره شده و او در نوشتن مطالبش در روزنامه های محلی از «نصیر» گرفته تا «نسیم» و «سلام جنوب» از آن زیاد استفاده می کند.
او با وجود این که شش کلاس سواد بیشتر ندارد در برخی از روزنامه ها مثل «میثاق جنوب» هم ستونی ثابت دارد.
او می گوید: «مطالبم در مورد تاریخ بوشهر، علوم های قدیمی، قدمت بوشهر، تاریخ ساختمان ها، بوشهر در آیینه زمان و تجارت در بوشهر است و گاهی هم برای دانشجو ها و دانش آموزان انشا می نویسم.»
جمالی به جز مطالب و ستون های روزنامه، کتاب هم می نویسد. او می گوید که تا کنون ?? جلد کتاب برای «دل خودش» نوشته که هیچ کدام را هم منتشر نکرده است.
پارلمان کوچک و شامپو
جمالی در فعالیت های اجتماعی شهر هم شرکت می کند. مثلا شهرداری بوشهر مسئولیت نگهداری یک پارک را به او واگذار کرده است. این پارک با تلاش خود او، جمع کردن ??? امضا از همسایه ها و بعد از چند ماه نامه نگاری او به شهرداری و شورای شهر بوشهر که او «پارلمان کوچک» می خواندش جلوی خانه ساخته شده.
جمالی می گوید: «بوشهر ما نسبت به سال های ?? تا ?? بهشت سر سبز شده است. فضای سبز ما مهندس مخصوص دارد که باغبان تمرین می دهد و در خیابان ها و بلوارها نهال کاری و چمن کاری می کنند.»
جمالی معتقد است در سال های گذشته وضعیت کشور از «جهنم» وارد «بهشت» شده است.
او که به موبایل را موایل تلفظ می کند، می گوید: «زندگی اجتماعی مردم در گذشته در محاصره شپش و بیماری بود اما رفته رفته وسایل مختلف بهداشتی و شامپوها موجب شدند که بهداشت حفظ و محیط سالم سازی شود. ?? سال پیش وقتی می رفتیم روستایی چهار بار در جاده گیر می کردیدم ولی حالا آب داریم، برق داریم، تلفن داریم و موایل.»
زندگی بالای درخت، نوشتن مطالب در روزنامه ها و فعالیت های اجتماعی باعث شده آوازه جمالی در شهر بوشهر و به خصوص در محله های لیان، شنبه دی و در اطراف بازار بوشهر که مرکز شهر است بپیچد. بسیاری با شنیدن نام و یا دیدن عکسش، او را می شناسند و هر کسی نظری خاص در مورد او دارد.
مثلا «محمد» ?? ساله معتقد است جمالی «مرد درختی» است. «معصومه سپهری» ?? ساله فکر می کند او برای قشنگی و میراث فرهنگی خانه بالای درخت را ساخته و به نظر «فرزانه» ?? ساله که همسایه جمالی است، او به خاطر علاقه به گل و گیاه، قشنگی و آرامش، خانه درختی را ساخته است.
همچنین «مصطفی»، کارگر نجاری هم می گوید: «همیشه وقتی از در خانه جمالی رد می شوم دوست دارم داخل خانه درختی را بینم و یک چرتی آن جا بزنم.»
اما از طرفی دیگر هم، «مهسا» ?? ساله، فکر می کند که جمالی از دست زن و بچه اش فرار کرده و رفته بالای درخت و «محمد محمدی» دانش آموز اول دبیرستان که موهایش را مدل فشن زده عقیده دارد که او «بالا خانه اش را اجاره داده و دیوانه» است.
او می گوید: «این همه سال طول کشیده تا آدم ها از بالای درخت بیایند پایین و حالا او تازه رفته بالای درخت.»
اما با وجود نظرات و نگاه های مختلف، جمالی ساخت خانه درختی را تغییری مهم در زندگی اش می داند و کلبه درختی را جایی می داند که در آن خلوت خود را دارد.
او می گوید: «تنها در کلبه می نشینم و افکار روشن از خاطرم می گذرد. تنهایی، خاطره یاد آور انسان می کند و چون پرده سینما زود گذر است دنیا.»
کلمات کلیدی:
من که اینجوری بودم. شما رو نمیدونم
میشستم درس بخونم ، طراحیم میگرفت (همون نقاشی کردن)
شروع میکردم به طراحی کردن آواز خوندنم میگرفت (همون جیغ و داد کردن)
میزدم زیر آواز وسطش میرفتم توی فکر فلان برنامه ی کامپیوتر و از این چیزا
خلاصه آخرش نه برنامه نویس شدم نه خواننده شدم نه طراح شدم نه درس خون
کارمند شدم.
همه ی آدمایی که به جایی میرسن وقتی روی یه چیزی تمرکز میکنن فقط به همون فکر میکنن
نتیجه گیری اخلاقی : ---------------------------------------------------------
دیروز نهم خرداد بود روزی که یه خریت تاریخی توی این روز انجام دادم (این نتیجه توی این متن مستتره؟)
اینا رو نوشتم فقط برای ریا !
از این که برام جشن تولد بگیرن بیزارم ولی چن روز پیش تولد بهزاد بود بهش سر بزنید.
کلمات کلیدی:
فکر کنم پریروز بود ( شنبه 14/2/87 )که وبلاگ این آقازاده رو خوندم . بعد از خوندن وبلاگ این بنده خدا به این فکر کردم که آدمی که بچه ی یه رئیس جمهور باشه باید خوشحال باشه یا ناراحت؟
من حداقل به دلایل زیر از اینکه بابام رئیس جمهور نیست خوشحالم ، شما رو نمیدونم.
1- احتمالا در ایامی که پدرت رئیس جمهوره کمتر میتونی وجودش رو کنارت حس کنی (البته به شرطی که پدرت آدم دودره بازی نباشه و هی از زیر کارهای ریاست جمهوری جیم نزنه)
2- توی محل کار، زندگی، تحصیل و ... همیشه باید درد دل یه مشت آدم رو گوش کنی که هیچ کاری از دست تو براشون برنمیاد (کلا چیزایی که به تو ربط نداره رو باید تحمل کنی)
3- بیشتر از سایر دوستان، بستگانت و ... باید مواظب حرکات و سکانت باشی که یه وقت کار اشتباهی از بچه ی رئیس جمهور سر نزنه
4- حتی اگه ندونی سیاست رو با چه (( ی )) مینویسن هر حرفی که بزنی ازش برداشت سیاسی خواهد شد و معمولا برعلیه پدرت به کار خواهد رفت (البته دیگه همه میدونن که سیاست با ی بودار نوشته میشه)
5- دیگه جاهایی که دوس داشته باشی نمیتونی بری، بشینی، بخونی، بمیری ، جاهایی که دوس داشته باشن باید بری، بشینی، بخونی، بمیری
6- توی زندگی هر موقعیتی که به دست بیاری - حتی اگه با تلاش خودت باشه - آخرش به ریش بابات می بندنش (البته به شرطی که بابتون ریش داشته باشه)
7- اگه از 10 تاکانال ، 9 تاش برنامه های مورد علاقه ی شما رو داشته باشه و یکیش یه برنامه ای که احتمالا به سیاست یا هر چیزی که میتونه بویی از باباتون توش بیاد!! داشته باشه مجبوری بی خیال اون 9 کانال بشی
8- اگه ازت بپرسن استقلال یا پرسپولیس مجبوری بگی تیم ملیِ بابام.
9- حق نداری به هیچ چیزی اعتراض کنی و تا به یه چیز گیر بدی همه با هم میگن : تو دیگه چرا؟ تو که بچه ی رئیس جمهوری !!!!
10- ...
البته دلیلهای دیگه ای هم هستن ولی خب عجالتا همینا به مخ ملاج بنده اصابت کرد ، شمام اگه دوس دارید از محاسنش بنویسید و مثل من نیمه ی خالی رو نگاه نکنید.
خیلی اتفاقی: عنوان یادداشت امروز مسعود دهنمکی : آقا زاده ها مادر زاد مظلوم اند !!!
< lang=js>document.write(CommAr[CC++]);> |
کلمات کلیدی: