در زمان سلطان محمود میکشتند که شیعه است
زمان شاه سلیمان میکشتند که سنی است
زمان ناصرالدین شاه میکشتند که بابی است
زمان محمد علی شاه میکشتند که مشروطه طلب است
زمان رضا خان میکشتند که مخالف سلطنت مشروطه است
زمان پسرش میکشتند که خرابکار است
امروز توی دهناش میزنند که منافق است
وفردا وارونه بر خرش مینشانند و شمعآجیناش میکنند که لا مذهب است.
اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :
تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است
حالا تو اسرائیل میکشند که طرفدار فلسطینیها است
عربها میکشند که جاسوس صهیونیستها است
صهیونیستها میکشند که فاشیست است
فاشیستها میکشند که کمونیست است
کمونیستها میکشند که آنارشیست است
روس ها میکشند که پدر سوخته از چین حمایت میکند
چینیها میکشند که حرامزاده سنگ روسیه را به سینه میزند
و میکشند و میکشند و میکشند
و چه قصاب خانهیی است
این دنیای بشریت ......
کلمات کلیدی:
دیو برفی
| |
دیو برفی آب خواهد شد ............ دیو برفی دم به دم بیتاب تر درداب تر برفاب خواهد شد | |
هم اگر دیو سپید جنگل مازندران باشد هم اگر شاخش چنین چنگش چنان باشد دیو برفی در فروریزان خود تلخاب خواهد شد نیست تردیدی درین تقدیر هم اگر پیوند او با آسمان باشد آبی هفت آسمان از ننگ او شرماب خواهد شد.
دیو برفی در زمستان بلندی برف یخزاران قطبی تاب آورده است .......
آن زمستان اینک اما رو به پایان است ........ این همان آغاز پایان زمستان است نبض گرم خاک میگوید: جنبش نو رستن و بوی بهاران است.
........
دیو برفی نیک میداند شیشه عمرش به دست نسل نو کوبیده بر سنگ است
دیو برفی آب خواهد شد
......
دیو برفی با زمستان بلند سرزمین ما حضوری با همان دارند این از آن و آن از این پایاست هر دو با هم نیز مرگی توامان دارند هر دو آن اکنون مرگ را در چهرگان دارند.
دیو برفی آب خواهد شد دیو برفی از درون ناچار پی در پی فرو میریزد و چندی دگر مرداب خواهد شد دیر هست و دور هرگز نیست دیو برفی چکه چکه آب نه مانداب نه گنداب خواهد شد. |
شعر از : نعمت آزرم
پاریس - خرداد 1381 خورشیدیاین شعر خلاصه شده است. ( شعر کامل ) |
|
کلمات کلیدی:
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
“دکتر علی شریعتی”
کلمات کلیدی:
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و در گذارم
نمی مانم به یکجا بی قرارم
سفر یعنی من و گستاخی من
همیشه رفتن و هرگز نماندن
هزاران ساحل و نادیده دیدن
به پرسش های بی پاسخ رسیدن
من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم
ساحل حصار من نیست
پایان کار من نیست
همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست
صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چون می یایم خموشم
به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست
اگر خاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست
من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم
کلمات کلیدی:
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
تنها نمان به در
کین درد مشترک
هرگز جدا جدا درمان نمی شود
دشوار زندگی هرگز برای ما
کین درد مشترک آسان نمی شود
تنها نمان به در
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
کین درد مشترک
هرگز جدا جدا درمان نمی شود
دشوار زندگی هرگز برای ما
کین درد مشترک آسان نمی شود
تنها نمان به در
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
شعر از نور الله وثوق
کلوی چند؟
گهی کور وگهی کر می تراشند
مکرر در مکرر می تراشند
نمی پرسی درین بازار آزاد
کلوی چند رهبر می تراشند
\n > wosuq@live.de < language=Java type=text/java>
>
This e-mail address is being protected from spam bots, you need Java enabled to view it < language=Java type=text/java>
>
کلمات کلیدی:
تاراج بهارستان | | چاپ | | ایمیل |
>
|
کلمات کلیدی:
سلام بر کاشفان آتش
جهنم است جهنم، نه نیمروزانست
گلوی کوچه چو دلهای کینه توزانست
به هر کرانه که بینی کفن فروشانند
که گفته است که این شهر جامه دوزانست
لباس زال سزاوار پیکرش بادا
کنون که رستم ما نیز از عجوزانست
سلام باد ز ما کاشفان آتش را
که روز اول جشن کتابسوزانست !
از محترم واصف باختری منبع آریایی
کلمات کلیدی: