سلام[گل][گل]
زمانه دوخت لبم را بريسمان سکوتکه قيمتم بشناسد ، بامتحان سکوتمني که خاک نشين بودم از تجلي عشقگذشته ام ز فلک هم ، بنردبان سکوتنهفته بايد و ، بنهفتم آنچه را ديدمکه عهد عهد غم است و ، زمان زمان سکوتصفاي اين چمن از مرغهاي ديگر پرسکه من خزيده ام اکنون بآشيان سکوتاز اين سکوت هم اي با خرد مشو نوميدچه قصّه ها ، که برون آيد از ميان سکوتشکار زيرک از اين ورطه سخت بگريزدهزار تير فغان دارد اين کمان سکوتچه شکوه ها ، که بگوش آيد از زبان نگاهچه رازها ، که برون افتد از دهان سکوتبسي حکايت ناگفتني بلب دارمسرشک روز و شبم ، بهترين نشان سکوتفغان سوختگان گوش ديگري خواهدچه قصّه گويمت ايدل ، از اين جهان سکوت
به روزم دوست مهربان