پاسخي به شعردوست ناديده ام سخي:
تامرادرعاشقي بيدارسازدلطف تو
جان مارا باوجودت يارسازدلطف تو
جان ما مشتاق ياران بوده ازروزنخست
کوعجب گرباتوأم دلدارسازدلطف تو
سهم ماازباغ دنيا خارمي بوداي عزيز
آمدي شايدمراگلزارسازدلطف تو
يوسفم درچاه کنعان غمم عمري دراز
هان مرا آواره ي بازارسازدلطف تو
خشک نخلم دربيابان هاي بي آب وعلف
تارسدروزي مرا پربارسازدلطف تو
هم، نشيني دربرم باداروي شعر، اي «سخي»
هم «غلامي» راکنون بيمارسازدلطف تو