زمانه خواست تو را ماضي بعيد کند[گل]
ضمير مفرد غائب کند شهيد کند[گل]
شناسنامه درد تو را کند تمديد[گل]
تو را اسير زمين مدتي مديد کند[گل]
درون بغچه عطرش نشد که دختر باد[گل]
سپيده دم گل زخم تو را خريد کند[گل]
زدست خيمه بر اين باغ ابري از اندوه[گل]
که رد پاي تو را نيز ناپديد کند[گل]
زمانه بافت لباس عزا به قامت تو[گل]
که خود تهيه اسباب روز عيد کند[گل]
زمانه خواست که در خانگاه تاول ها[گل]
تو را مراد کند درد را مريد کند[گل]
کنون زمانه شاعر چه از تو بنويسد[گل]
خدا نصيب غزل مصرعي جديد کند[گل]
خدا نخواست فقط از تو سر بگيرد... [گل]
خواست که ذره ذره تمام تو را شهيد کند[گل]