وقتي چشمات ديگه اشکي براي ريختن نداشته باشه، وقتي ديگه قدرت فرياد زدنم نداشته باشي،وقتي ديگه هر چي دل تنگت خواسته باشه گفته باشي، وقتي ديگه دفتر و قلم هم تنهات گذاشته باشن،وقتي از درون تمام وجودت يخ بزنه، وقتي چشم از دنيا ببندي و آرزوي مرگ کني، وقتي احساس ميکني ديگه هيچ کس تو رو درک نميکنه، وقتي احساس ميکني تنهاترين تنهاي دنيا هستي، و وقتي با د شمع نيمه سوخته اتاقتو خاموش کرد، چشمهايت را ببند و با تمام وجود از خدا بخواه که صدات کنه...