سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، فراوان است و کردار، اندک . [امام علی علیه السلام]
یادداشتها و برداشتها
 
کلاهبرداری یک میلیاردی زن26 ساله
کلاهبرداری یک میلیاردی زن26 ساله

سیامک 27 ساله که با حالت عصبی گوشه ای کز کرده بود و کنار لب خود را می جوید چنین شروع کرد.

25 ساله بودم که عاشق شدم. ولی هیچ گاه نتوانستم معمای پیچیده عشق را معنی کنم.

 طی یک آگهی منشی برای دفتر پدرم می خواستیم. یک روز دختری به دفتر آمد، چهره ای زیبا و رفتاری معقول داشت. بعد از مصاحبه به عنوان مدیر دفتر پدرم استخدام شد.

 رفتارش بسیار باوقار بود و از طرز صحبتش معلوم بود که خانواده با اصل ونسبی دارد. من تا به آن زمان به هیچ دختری دل نبسته بودم چون احساس می کردم که همه دخترها پول پدرم را می خواهند و واقعا هم همینطور بود.

درباره خانواده لیلا جویا شدم لیلا گفت: که پدرش دکتر بوده و چند سالی می شود که فوت کرده است. پدرش زن دیگری داشت که تمام اموال خود را به نام او زده بود و بعد از فوت پدرش او با مادرش بی پناه به پیش مادربزرگش آمده بوده اند.

 من کارشناس ارشد روانشناسی بالینی هستم. یا او بازیگر خوبی بود یا من روانشناس بدی بودم. ابراز علاقه کردم ولی او مرا پس زد.

 از این کارش خوشم آمد، بیشتر دلبسته شدم بعد از چند ماه اصرار، او به من گفت که وضع زندگی ما در حد خانواده شما نیست و این در شأن شما نیست که عروسی مثل من را داشته باشید.

این را که گفت شیفته تر شدم، چون احساس کرده بودم که او علاقه ای به پول پدرم ندارد. لیلا پیشنهاد کرد که مدتی با اطلاع خانواده با هم ارتباط داشته باشیم تا اخلاق و وضع زندگی هم را بهتر بشناسیم.

 پیشنهاد معقولی بود قبول کردم. در این مدت او را دختری پاک، ساده و شکست خورده شناختم و گاهاً با خانواده آنها مثل دختر خاله و پسرخاله هایش به شمال می رفتیم غافل از اینکه آنها فامیل لیلا نبودند، دوستان او بودند.

 اهل دود و دم نبودند. جوشان به نظرم سالم آمد فقط رقص و موسیقی و مهمانی تفریحشان بود. به همین جهت اصلاً به آنها نمی شد شک کرد. روزی در یکی از مهمانی ها به من هم مثل همه شربت تعارف کردند، من هم خوردم طعم بخصوصی نداشت؛ مثل اینکه در آب معدنی کمی داروی دندانپزشکی ریخته اند.

بعد از 2 الی 4 ساعت از خوردن شربت در بیناییم اختلال بوجود آمد. همه را تار و یا یکی را دو تا می دیدم که برطرف شد. احساس نشاط بیشتری می کردم و احساس می کردم انرژی ام چند برابر شده است. لیلا گفت: که این شربت محلول پدرش است. او از این عصاره درست می کرد. جویای مواد متشکله اش شدم.

بعد از چند مدت به لیلا گفتم که نامزدی دیگر بس است، می خواهم صاحب خانواده شوم. لیلا شروع به گریه کرد. علت را جویا شدم، ماجرای تکراری فقیر و پولدار را مطرح کرد. من یک خانه 4 طبقه یک میلیاردی در ولیعصر تبریز به نام خودم داشتم. به لیلا پیشنهاد کردم که در یکی از طبقات آن ساکن شوند اما لیلا قبول نکرد. واقعیتش خیلی خوشم آمد اعتمادم بیشتر شد. خانه را فروختم و یک خانه ویلایی در ولیعصر تبریز خریدم و یک ماشین پرادو را نیز در اختیارش گذاشتم.

پدرم می دانست که پدرش دکتر بوده است اما از وضع مالی آنها خبر نداشت. رفتیم خواستگاری، پدرم به لحاظ مالی نیز آنها را تایید کرد. ولی گفت: باید تحقیق کنیم ببینیم که خانه اجاره نباشد. این مرا به ترس انداخت، خانه و ماشین را به زور به نام لیلا کردم. از تحقیق قبول شدند. قرار روز عقد را گذاشتیم یک هفته به عقد مانده بود. شب داشتیم از خانه یکی از دوستان لیلا می آمدیم که گشت جلوی ما را گرفت. ماشین را گشتند و 15 گرم شیشه از ماشین پیدا کردند. من تا به آن زمان نمی دانستم که مایعی که می خوردم محلول شیشه در آب بوده و شیشه را نه تنها می توان مصرف کرد بلکه محلول در آب نیز می توان خورد.

لیلا ادعا می کرد که با یک معتاد نمی تواند زندگی کند. پدرم از فروش آپارتمان و به نام کردن خانه با خبر شد. شکایت کردیم ولی به جایی نرسید. بعد متوجه شدیم که لیلا و مادرش، مادر و دختر نبوده اند. لیلا دختری فراری بوده و پیش آن زن که ادعا می کرد مادرش است، به همراه 3 دختر دیگر که آنها را نیز به عنوان دخترخاله به من معرفی کرده بود زندگی می کرده است. زندگی ام تباه شد. ترم آخر بودم و در حال نوشتن پایان نامه که هیچ گاه از خودم دفاع نکردم.

با یک نگاه سیستمی به ماجرا می توان به عمق فاجعه پی برد و می شود برای ماجرای سیامک 27 ساله عوامل زمینه ساز و آشکارساز متعددی را پی ریزی کرد.

از عوامل زمینه ساز مشکل سیامک می توان به عدم اعتماد به نفس وی اشاره کرد، چرا که ادعا می کند هر کس او را می خواست برای پول پدرش بوده است. جوانی با شایستگیهای ذهنی و علمی سیامک که دانشجوی کارشناسی ارشد است و مطمئناً خواهان زیادی می تواند داشته باشد که اصلاً به فکر پول و ثروت او نیز نیستند. ولی تجارب اولیه سیامک که مطمئناً در تخریب اعتماد به نفس او نقش شایانی داشته، باعث شده که او به هیچ کس اعتماد نکند و چه بسا کیس هایی بهتر، ولی بی تجربه تر از لیلا را سراغ داشته است. ولی در اثر بی تجربه بودن طرف مقابل که نتوانسته اعتماد سیامک را جلب کند از نظر افتاده.

لیلا بسیار ماهرانه توانسته از نکته ضعف سیامک استفاده کند که خود قابل توجه است . این را باید مدنظر داشته باشیم دختری که با هیچ کس ارتباط نداشته نمی تواند با پسری به این سادگی ارتباط برقرار بکند حتی با اطلاع خانواده.

اگر پدر سیامک کمی معقول تر رفتار می کرد و تحقیقات خود را قبل از دستگیری سیامک کامل می کرد شاید قضیه به اینجا ختم نمی شد. درست است که جوانان باید خود انتخاب کنند اما جوان باتوجه به ویژگیهای خود بسیار آسیب پذیر است. بهتر است با هم انتخاب کنیم و جوان خود ازدواج کند.

مسافرتهای خارج از شهر سیامک و لیلا درست و معقول نبوده است. شاید سیامک پسر باشد اما باید این را مدنظر داشت که یک خانواده اصیل و سالم هرگز اجازه خروج دختر خود از شهر با یک پسر غریبه را نمی دهد.

عمق فاجعه در این است که سیامک اعتماد کرده و خانه یک میلیاردی خود را به نام لیلا کرده است که این نشان از آزادی بی حد وحصر سیامک از لحاظ مالی است.

منبع خبر : پایگاه خبری نیروی انتظامی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/27:: 3:12 صبح     |     () نظر
 
من کیستم

من کیستم؟

بلقیس سلیمانی

 

تصویری از سال‌های انقلاب 1357من «دوشیزه‌ی مکرمه» هستم، وقتی زن‌ها روی سرم قند می‌سابند و هم‌زمان قند توی دلم آب می‌شود. من «مرحومه‌ی مغفوره» هستم، وقتی زیر یک سنگ سیاهِ گرانیت قشنگ خوابیده‌ام و احتمالاً هیچ خوابی نمی‌بینم. من«والده‌ی مکرمه» هستم، وقتی اعضای هیأت مدیره‌ی شرکت پسرم برای خودشیرینی بیست آگهی تسلیت در بیست روزنامه‌ی معتبر چاپ می‌کنند.

من «همسری مهربان و مادری فداکار» هستم، وقتی شوهرم برای اثبات وفاداری‌اش -البته تا چهل‌ام- آگهی وفات مرا در صفحه‌ی اول پُرتیراژترین روزنامه‌ی شهر به چاپ می‌رساند. من «زوجه» هستم، وقتی شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضی دادگاه خانواده قبول می‌کند به من و دختر شش‌ساله‌ام، ماهیانه بیست و پنج هزار تومان فقط، بدهد. من «سرپرست خانوار» هستم، وقتی شوهرم چهار سال پیش با کامیون قراضه‌اش از گردنه‌ی حیران رد نشد و برای همیشه در تهِ دره خوابید.

من «خوشگله» هستم، وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت‌شان را بیهوده می‌گذرانند.

من «مجید» هستم، وقتی در ایستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد می‌ایستد و شوهرم مرا از پیاده‌رو مقابل صدا می‌زند.

من «ضعیفه» هستم، وقتی ریش‌سفیدهای فامیل می‌خواهند از برادر بزرگم، حق ارثم را بگیرند.

من «بی‌بی» هستم، وقتی تبدیل به یک شیء آرکائیک می‌شوم و نوه و نتیجه‌هایم تیک‌تیک از من عکس می‌گیرند.

من «مامی» هستم، وقتی دختر نوجوانم در جشن تولد دوست‌اش دروغ‌پردازی می‌کند.

من «مادر» هستم، وقتی مورد شماتت همسرم قرار می‌گیرم.-آن روز به یک مهمانی زنانه رفته بودم و غذای بچه‌ها را درست نکرده بودم.

من «زنیکه» هستم، وقتی مرد همسایه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشین‌اش در پارکینگ می‌شنود.

من «مامانی» هستم، وقتی بچه‌هایم خرم می‌کنند تا خلاف‌هایشان را به پدرشان نگویم.

من «ننه» هستم، وقتی شلیته می‌پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می‌کنم. نوه‌ام خجالت می‌کشد به دوستان‌اش بگوید من مادربزرگ‌اش هستم... به آن‌ها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.

من «بانو» هستم، وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته‌ام و هیچ مردی دلش نمی‌خواهد وقت‌اش را با من تلف بکند.

من در ماه اول عروسی‌ام، «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمی، عزیزم، عشق من، پیشی، قشنگ‌ام، عسل‌ام، ویتامین و...» هستم. من در فریادهای شبانه‌ی شوهرم، وقتی دیر به خانه می‌آید، چند تار موی زنانه روی یقه‌ی کتش است و دهان‌اش بوی سگ مرده می‌دهد، «سلیطه» هستم.

من در ادبیات دیرپای این کهن بوم و بر، «دلیله‌ی محتاله، نفس محیله‌ی مکاره، مار، ابلیس، شجره‌ی مثمره، اثیری، لکاته و...» هستم. دامادم به من «وروره جادو» می‌گوید. حاج آقا مرا «والده»ی آقا مصطفی صدا می‌زند. من «مادر فولادزره» هستم، وقتی بر سر حقوقم با این و آن می‌جنگم. مادرم مرا به خان روستا «کنیز» شما معرفی می‌کند.

من کیستم؟

 

منبع: بوی کاغذ


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/12:: 6:28 عصر     |     () نظر
 
وصف زن

  6                               

 

وصف زن

ایزد بانوی زیبایی در ادب فارسی دری (بخش اول)

سخن نخست:

وصف زن یا معشوق از کهن­ترین مضامین ادب فارسی دری است. این مضمون در این ادبیات، از روزگار کهن پیدایی شعر فارسی از موضوع مهم و متداول شعر آن سامان بوده است. وصف زن و توصیف زیبایی معشوق در همه آثار منظوم و منصور آن دیار جایگاه ویژه­ را به خود اختصاص داده­اند. به جرأت می­توان گفت که در میان سرایندگان و خوش قلمان دیار فارسی دری، توصیف جمال زن بیشتر از وصف طبیعت و مدح پادشاهان و امرا بوده است. وصف معشوق، نخست در قالب­های دو بیتی، رباعی و به صورت تشبیب و تغزل در آغاز- قصاید و سپس در همه قوالب سروده شد و بر زیبایی زیباشناختی ادب فارسی دری، دَری جدید بگشود. اما از میان قوالب مذکور، غزل در وصف معشوق جایگاه ویژه دارد. وصف زن در ادب فارسی دری به جمال باطنی و معنوی خلاصه نشد، بلکه به زیبایی ظاهری وی نیز راه گشود. این زیبایی ظاهری که اعضا و اندام معشوق را شامل می­شد، عبارت بودند از ابرو، انگشت، بازو، بَر، بناگوش، دیده، خال، گونه، دهان، رخسار، خط، زلفین، زنخ، زنخدان، ساعد، ساق، طره، عذار، گیسو، لب، مژه و ... که به آراستگی تمام به توصیف در آمده­اند. در این میان الفاظ دیگری نیز در ادب فارسی دری در توصیف آمده­اند، که عضوی از اندام معشوق نیستند ولی در پیوند به اندام معشوق به کار رفته­اند؛ مانند آغوش، اندام، بالا، پیکر، تن و قد و قامت، از آغاز شعر فارسی دری که گُهرپاره­ی شعر زن افغانستانی کنونی و زبان فارسی دری آن سامان، رابعه بلخی، دری بگشود و خود در وصف عاشق جان باخت تا اواخر سده پنجم هجری، که هنوز عرفان و تصوف به شعر آن دیار راه نیافته بود، توصیف زن یا وصف معشوق زیبارو تنها جنبه­ی زمینی و ظاهری داشت. سرایندگان و توصیف کنندگان معشوق آن سامان کمتر به جنبه روحانی و ملکوتی توجه می­دادند. وصف سرایندگان سده سوم و چهارم هجری، از اندام معشوق برگرفته از عناصر طبیعت است که در آن بیشتر از صور خیال تشبیه استفاده کرده­اند.

وصف ایزدبانوی زیبایی برای نخستین بار یا عناصر استعاره توسط منجیک ترمزی استفاده شد؛ اما بیشتر اصل بر تشبیه خیال­انگیز از زیبایی اوست. شاعران سده پنجم هجری به ویژه فرخی سیستانی، عنصری بلخی و ... به دلیل ورود ترکان فرارود، غلامان و امردان بیشتر سپاهی و جنگی است؛ یعنی برای اولین توصیف اندام و زیبایی مردانه وارد زیبایی­شناختی وصف معشوق می­گردد و معشوقان جدید بر معشوقان کهن افزوده می­شود. شجاعت، بلند بالایی، وصف رزم در میدان نبرد، چابک­سواری که از اوصاف مردانه است به دنیای لطیف و شاعرانه­ی ایزدبانوی زیبایی افزوده می­شود. دل­باختگی­های خیال­انگیز و افسانه­ای محمود غزنوی به ایاز، به زیبایی این دوره را بازگو می­کند. این روزگاران عاشقان و معشوقان بیشتر مردانه است و توصیف ایزدبانوی زیبایی مردانه بر وصف زنان غلبه دارد بر این اساس عنصر خیال در ادب فارسی دری آن روزگار تشبیه است و از استفاده کمتر بهره گرفته شده است. شاید دلیل این نباشد، بلکه توسعه­ی شعر درباری در این دوره است. مخاطب شعر درباری نیز بایست اهل جنگ، پیکار و مردانه باشد. شاید لازم بود شاعر درباری از حوزه­ی دلبستگی­های ممدوح خود سخن بگوید که لابد غلامان جنگجو بوده­اند. شعرا در برابر اشعار مدحی­شان صله­های گران از پادشاهان و امرا می­گرفتند؛ تا با صله­های شان به خرید غلامان و کنیزکان مبادرت ورزند و با آنان نرد عشق ببازند. بیشتر شعرا در این روزگاران به وصف سر و صورت معشوق می­پرداختند و تنها ساق پا را به آنان اضافه می­کردند. اما از اوایل سده پنجم هجری با ورود تصوف به شعر فارسی دری، این شعر جان تازه­ای گرفت و به شدت تحول معنایی یافت. این تحول را می­توان عاشقانه خمری نامید که در آن الفاظ خراباتیان و عشاق همچون رمز و نمودگار حقایق الهی و معانی مابعدالطبیعی نمود آشکار یافت. این تحول زمینه­ای شد تا اندیشه­های فلسفی و عرفانی وارد شعر فارسی دری شود. این الفاظ که در ان توصیف معشوق آسمانی بود، عبارت بودند از زلف، گیسو، چشم، ابرو، خدّ، خیال، لب و دندان که هر یک معنایی ضمنی و عرفانی فلسفی را با خود داشتند. این الفاظ از راه مجالس سماع وارد شعر شدند و تأثیر عمیقی بر روند شعر فارسی دری گذاشتند. دیری نپایید که به تدریج با ورود اشعار سماعی در حوزه­ی خراسان بزرگ خواندن اشعار عاشقانه وارد مجلس سماع شد. ابیات عاشقانه سماعی با برداشت­های عرفانی از اندام معشوق آسمانی، هنجارهای فقهی الفاظ مذکور را شکاندند و بر غنامندی ادبیات دیرپای فارسی دری کمک کردند. در سده پنجم شاعران و نیکو قلمان عارف پیشه­ی فارسی دری توانستند مسئله سماع اشعار عاشقانه را از راه عقلی حل کنند و در این بحث بیشتر به تحلیل روانشناختی سماع و تأثیر سماع بر دل و روان شنونده پرداختند. آنان از دو نوع سماع: درونی و بیرونی یاد می­کردند که سماع الفاظ و عبارات و اشعار سماع بیرونی هستند که در ورای این سماع ادراک درونی و قلبی وجود دارند. در این روزگاران ابوسعید ابوالخیر با سرودن شعری که در وصف زلف و رخسار معشوق آورده است از نخستین کسانی­اند که افکار و خیالات عارفانه را وارد شعر فارسی دری می­کند:

                                                                                                              ادامه دارد...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/6:: 11:13 عصر     |     () نظر
 
روز زنان نانوای کابل
روز زنان نانوای کابل
 
ایمان شایسته

 

??? سال پیش، درآن سر دنیا، زنان کارگر کارخانه های نساجی، خیابان های منهتن شهر نیویورک را مارش کنان به لرزه در آوردند و اولین جرقه های جنبش عدالت خواهانه زنان را بر افروختند که گرچه در ابتدا با هدف بهبود شرایط کار و برابری زنان در برابر مردان در کارخانه ها سازماندهی شد، اما بعدها ابعاد گسترده ای به خود گرفت، تا این که در سال ???? هشتم مارچ (مارس) جهانی شد و از طرف سازمان ملل متحد رسماً به عنوان روز جهانی زن اعلام گردید.

???سال بعد از آن، در این سر دنیا، گویا هنوز جرقه ای هم از آن جرقه های عدالتخواهانه به اینجا نرسیده است. زنان هنوز کارگر نشده اند و از کارخانه های نساجی نیز خبری نیست. برابری زن و مرد واژه ای نامأنوس و کفرآلود به نظر می آید.

در آن سر دنیا زنان خود درک کردند و خود همت کردند و خود بسیج شدند و در نتیجه، جایگاهشان را تثبیت کردند. اما در این سر دنیا که مرد سالاری نقطه اوج خود را تجربه می کند، نه از بسیج زنان خبری هست و نه انگیزه ای جدی برای برابر بودن وجود دارد.

بعد از حکومت مجاهدان و طالبان، غربی ها با خود هشت مارچ را آوردند و اکنون چند سالی است هشت مارچ را پاس داشته می شود. فقط هشتم مارچ ب، نه نهم مارچ و نه روزهای دیگر.

هشت مارچ در اینجا فقط در یکی دو محفل و سمینار خلاصه می شود. یک روز نمادین است، به تمام معنا. محافلی که مردان در تشکیلشان تلاش بیشتری می کنند، تا خود زنان. خلاصه بگویم، به نظر نمی رسد هشت مارچ در اینجا ذهن های منجمدی را آب کرده باشد و یا خشونت علیه زنان را کاهش داده باشد.

شعار "حق دادنی نیست، گرفتنی است" تقریباً بدون استثنا در همه محافل هشت مارچ های گذشته بیان شده است، اما اکثریت زنان اینجا یا اصلاً نمی دانند حق و حقوقشان چیست که آن را مطالبه کنند و یا راهش را نیاموخته اند و یا به برابری با مردان بی باورند و چرا نباشند، آنها که زورشان به مردان نمی رسد.

از اینجاست که برگزاری روز زن در افغانستان بیشتر جنبه نمایشی دارد و هیچ کمکی به حال زنان افغان که با انواع خشونت ها روبرو اند، نمی کند.

در بسیاری موارد بدرفتاری با زنان جرم پنداشته نمی شود، بلکه به عنوان موضوعات عادی و روزمره خانوادگی به آن نگریسته می شود. عاملان بدرفتاری با زنان مجازات نمی شوند و در بسیاری موارد از جرم آنان چشم پوشی می شود. عاملان تجاوز جنسی با زنان بدون مجازات در بیشتر موارد آزاد می شوند.

زنان در بیشتر مناطق افغانستان از حق دسترسی به آموزش محروم اند، شیوه لباس پوشیدن، بیرون رفتن، صحبت کردن آنها باید به تایید مردان خانواده برسد، در تصمیم گیری های بزرگ خانوادگی نقش ندارند، همیشه در پشت پرده و در حاشیه بوده اند. تهیه خوراک و پوشاک از نظر آنها حقوق اساسی زنان پیش مردان است که آن هم در بیشتر خانواده ها تامین نمی شود.

پس در کشوری که زنان با چنین دشواری هایی روبرو اند، برگزاری یک روز نمایشی به عنوان روز زن چه مفهومی می تواند داشته باشد؟

بیش از یک قرن است که تلاش برای ذوب شدن همه رسم ها و سنت های  نابرا در غرب آغاز شده و هنوز ادامه دارد.  آن هم در کشورهایی که سکان داران حقوق بشر و حقوق زنان امروزه به حساب می آیند. در این سوی دنیا بی شک زمان بیشتری لازم است تا این اذهان یخ زده آب شود.

زنان نانوا

بیشتر زنان  در اینجا با شرایط واقعاً دشواری دست و پنجه نرم می کنند. با رفاه بیگانه اند و برای تنازع بقا جان می کنند. عده ای از این زنان، زنان نانوا هستند که از بد روزگار به این کار سخت و پرزحمت روی می آورند و بیماری ها را به جان می خرند.

از قدیم پختن نان یکی از وظایف روزمره  زنان در جوامع مختلف بشری بوده است، اما با توسعه شهر نشینی و از زمانی که پختن نان به یک شغل و منبع درآمد تبدیل شد و نانوایی نام گرفت، آن حرفه ای مردانه به شمار می رود. اما در افغانستان این شغل در انحصار مردان نمانده است.

رد پای تفاوت ها و تبعیض ها را در این مورد هم می توان به وضوح دید. برخلاف نانوایی های مردانه، نانوایی های زنانه از نظر دولت رسمیت ندارند و مجوز کار دریافت نمی کنند و به صورت انبوه نمی توانند نان بپزند و بفروشند. در واقع، در نانوایی زنانه نان فروخته نمی شود، بلکه نان فقط پخته می شود. زنان در خانه های خود خمیر را آماده می کنند و بعد برای پخت به نانوایی زنانه می برند.

با وجود این که در یک نانوایی مردانه پنج تا هشت تن کار می کنند، اما باز هم شغل نانوایی برای مردان حرفه ای نسبتاً خوب به حساب می آید. اما در یک نانوایی زنانه فقط یک زن کار می کند و در عین حال باز هم شغلی بسیار کم درآمد است.

در نانوایی مردانه نان عادی دانه ای ?? افغانی فروخته می شود، اما غالبا دسمتزد یک زن نانوا از هر مشتری کاسه ای آرد است، که در پایان روز آرد جمع شده فقط نان خشک خانواده زن نانوا می شود.

نانوایی های زنانه مثال بارزی از پرده نشینی زنان افغانستان است. برخلاف نانوایی های مردانه که از دور هویداست و همه جایش را بلدند، نانوایی های زنانه گمنام اند، هیچ علامت و نشانی از خود ندارند و فقط زنان جایشان را می دانند. هرچه هست، در درون است. بیشتر این نانوایی ها حتا هواکش درست و حسابی ندارند. نفس تنگی و کمر دردی و ضعیف شدن چشم ها بر اثر دود، تنها شماری از دردهایی است که به جان هر زن نانوایی می افتد.

اما جدا از این مشکلات، این نانوایی ها مکان خوبی برای آشنایی ها و ارتباطات زنانه، دختر دیدن ها و خواستگاری ها و درکل، کانونی ارتباطی برای زنان است و از معدود جاهایی است که زنان از بودن در آنجا لذت می برند.

در گزارش مصور به بهانه روز جهانی زن، سری زدیم به یکی از این نانوایی های زنانه در کابل و پای صحبت زنان نانوا نشستیم که از وجود چنین روزی بی خبرند.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 88/1/2:: 10:33 عصر     |     () نظر
 
دنیای بیکران عشق




کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/12/12:: 1:59 صبح     |     () نظر
 
هرگز بر نمیگردم

هرگز بر نمی‌گردم

سروده ی شهید مینا رهبر بنیانگذار "جمعیت انقلابی زنان افغانستان"



من‌ زنم‌ که‌ دیگر بیدار گشته‌ ام
از خاکستر اجساد سوخته‌ی‌ کودکانم‌ برخاستم‌ و توفان‌ گشته‌ام
از جویبار خون‌ برادرانم‌ سر بلند کرده‌ ام
از توفان‌ خشم‌ ملتم‌ نیرو گرفته‌ ام
از دیوارها و دهکده‌های‌ سوخته‌ کشورم‌ نفرت‌ به‌ دشمن‌ برداشته‌ام
                      حالا دگر مرا زار و ناتوان‌ مپندارهموطن،
                      من‌ زنم‌ که‌ دیگر بیدار گشته‌ام
                      راه‌ خود را یافته‌ام‌ و هرگز بر نمی‌گردم

من‌ دیگر آن‌ زنجیر ها را از پا گسسته‌ام
من‌ درهای‌ بسته‌ی‌ بی‌خبری‌ ها را گشوده‌ام
من‌ از همه‌ چوری‌ های‌ زر وداع‌ کرده‌ام

                      هموطن‌ وای‌ برادر، دیگر آن‌ نیستم‌ که‌ بودم
                      من‌ زنم‌ که‌ دیگر بیدار گشته‌ ام
                      من‌ راه‌ خود را یافته‌ ام‌ و هرگز برنمی‌گردم

با نگاه‌ تیز بینم‌ همه‌ چیز را در شب‌ سیاه‌ کشورم‌ دیده‌ام
فریاد های‌ نیمه‌ شبی‌ مادران‌ بی‌فرزند در گوشهایم‌ غوغا کرده‌ اند
من‌ کودکان‌ پا برهنه‌، آواره‌ و بی‌لانه‌ را دیده‌ام
من‌ عروسانی‌ را دیده‌ام‌ که‌ با دستان‌ حنا بسته،
                      لباس‌ سیاه‌ بیوگی‌ بر‌ تن‌ نموده‌اند
من‌ دیوار های‌ قد کشیده‌ی‌ زندان‌ ها را دیده‌ام
                      که‌ آزادی‌ را در شکم‌ های‌ گرسنه‌ی‌ خود بلعیده‌ اند
من‌ در میان‌ مقاومت‌ ها، دلیری‌ ها و حماسه‌ ها دوباره‌ زاده‌ شدم
من‌ در آخرین‌ نفس‌ ها در میان‌ امواج‌ خون‌ و در فتح‌ و پیروزی
                                                   سرود آزادی‌ را آموخته‌ام
حالا دیگر مرا زار و ناتوان‌ مپندار
هموطن‌ وای‌ برادر،
من‌ در کنار تو و با تو در راه‌ نجات‌ وطنم‌ همنوا و همصدا گشته‌ام
صدایم‌ با فریاد هزاران‌ زن‌ برپا گشته‌ پیوند خورده‌ است
مشتم‌ با مشت‌ هزاران‌ هموطنم‌ گره‌ خورده‌ است
من‌ در کنار تو و در راه‌ ملتم‌ قدم‌ گذاشته‌ام
تا یکجا بشکنیم‌ این همه‌ رنج‌ زندگی‌ و همه‌ بند بندگی
                        من‌ آن‌ نیستم‌ که‌ بودم
                        هموطن‌ وای‌ برادر،
                        من‌ زنم‌ که‌ دیگر بیدار گشته‌ام
                        من‌ راه‌ خود را یافته‌ام‌ و هرگز بر نمی‌گردم




کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/9/11:: 6:9 صبح     |     () نظر
 
ای زن !

ای زن !

 

ای زن ، چه دلفریب و چه زیبایی !

گویی گل شکفته ی دنیایی .

گل گفتمت ، ز گفته خجل ماندم :

گل را کجاست چون تو دلارایی ؟

گل چون تو کی ، به لطف ، سخن گوید ؟

تنها تویی که نو گل گویایی .

گر نو بهار ، غنچه و گل زاید ،

ای زن ، تو نو بهار همی زایی .

چون روی نغز طفل تو ، آیا کس

کی دیده نو بهار تماشایی ؟

ای مادر خجسته ی فرخ پی !

در جمع کودکان به چه مانایی ؟

آن ماه سیمگون دل افروزی

کاندر میان عقد ثریایی

آن شمع شعله بر سر خود سوزی

بزمی به نور خویش بیارایی

از جسم و جان و راحت خود کاهی

تا بر کسان نشاط  بیفزایی

تا جان کودکان تو آساید ،

خود لحظه یی ز رنج نیاسایی

گفتم ز لطف و مرحمتت ، اما

آراسته به لطف ، نه تنهایی

در عین مهر ، مظهر پیکاری :

شمشیری و نهفته به دیبایی

از خصم کینه توز ، نیندیشی

وز تیغ سینه سوز ، نپروایی

از کینه و ستیزه ی پی گیرت

دشمن ، شکسته جام شکیبایی

بر دوستان خود ، سرو جان بخشی

بر دشمنان ، گناه نبخشایی

چون چنگ نغمه ساز ، فرو خواندی

در گوش مرد ، نغمه ی همتایی

گفتی که : " جفت و یار توام ، اما

نی بهر عاشقی و نه شیدایی –

ما هر دوایم رهرو یک مقصد

بگذر ز خودپرستی و خود رایی

دستم بگیر ، از سر همراهی

جورم بکش ، به خاطر همپایی "

زینت فزای مجمع تو ، امروز

هر سو ، زنی است شهره به دانایی

دارد طبیب راد خردمندت

تقوای مریمی ، دم عیسایی

چونان سخن سرای هنرمندت ،

طوطی ندیده کس شکرخایی

استاد تو ، به دانش همچون آب

ره جسته در ضمایر خارایی

بشکسته اند نغمه سرایانت

بازار بلبلان ز خوش آوایی

امروز ، سر بلندی و از امروز

صد ره فزون به موسم فردایی

اینسان که در جبین تو می بینم ،

کرسی نشین خانه ی شورایی

بر سرنوشت خویش خداوندی

در کار خویش ، آگه و دانایی

ای زن ! به اتفاق ، کنون می کوش

کز تنگنای جهل برون آیی

بند نفاق پای تو می بندد

این بند را بکوش که بگشایی

ننگ است در صف تو جدایی ، هان !

نام نکو ، به ننگ ، نیالایی !

تا خود ز خواهشم چه بیندیشی

تا خود به پاسخم چه بفرمایی .

 

 

سیمین بهبهانی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/9/1:: 4:53 عصر     |     () نظر
 
گزارشى از زندگى دردناک یک دختر 13 ساله افغانى در کویته پاکستان

گزارشى از زندگى دردناک یک دختر 13 ساله افغانى در کویته پاکستان

باورتان نمیشود! اما واقعى است

سولماز سعیدى

01.08.07


یک روز برای تمدید برگه یو ان به دفتر سازمانه ملل رفته بودم و در اتاق انتظار نشسته بودم. یک طرف اتاق زنی جوان که بنظر میومد 25 یا 26 سال داشته باشد در گوشه ای روی نیمکت چهار زانو نشسته بود و نوزادی در بقل داشت.

پرسیدم: اهل کجا هستی؟

جواب داد: افغانستان

پرسیدم: اسمت چیه

گفت: عاطفه

پرسیدم: این بچه خودته؟

عاطفه: بله

پرسیدم: اینجا چکار داری؟

عاطفه: کمک میخوام

با گفتن این جمله چشماش پر از اشک شد و دستی به سر نوزادش کشید و پرسید: اینجا واقعاً کمک می کنن؟

ازش پرسیدم مشکلت چیه؟

با همون لهجه شیرین دری گفت:

بابام منو فروخت. شوهرم منو به این جا اورد. شوهرم از من خیلی بزرگتره، از زن قبلیش 3 تا دختر داره.چند ماه بعد از ازدواج، مادر شوهرم و شوهرم فکر کردن که نازام. در اون خونه بجای عروس کارگر همه افراد خونه بودم

پرسیدم اون موقع چند سالت بود؟

به من نگاهی کرد و گفت: درست نمی دانم، اما گمان کنم 10 سال داشتم.

از او پرسیدم: الان چند سال داری؟

گفت:فکر کنم 3 سال میگذره از عروسیم

تعجب کردم اخه چهرش بیشتر از 13 سال میخورد

بهش گفتم: خوب تعریف کن بعدش چی شد؟

گفت: وقتی حامله شدم شوهرم مرا میزد که اگر بچه پسر نباشه می کشمت. وقتی این بچه به دنیا امد دختر بود. شوهرم مرا با همان حال خراب به باد کتک کشید که تو شوم هستی. به من غذا نمیدادن، شیر کافی نداشتم. مادر شوهرم نمیگذاشت به بچه شیر بدهم. تا این که بعد از 40 روز مرا دوباره به افغانستان برد و به پدرم گفت که می خواهد مرا طلاق بدهد. پدرم با شنیدن این حرف دستم را گرفت و به طرف در پرتاب کرد و گفت من 5 دختر دیگر هم دارم که هنوز شوهر ندادم .من اینجا به این دختر نه نان دارم بدهم و نه جا. این را ببر در خانه ات کلفتى کند اما به من پس نده

عاطفه همین طور که تعریف می کرد لبهاش میلرزید. درد بی کسی رو به آسانی میشد از چشماش خوند. از گوشه چشمش یه قطره اشک چکید و با گوشه چادرش اشکاش رو پاک کرد که من نبینمشون. پاشدم و از آب سردکن کنار اتاق یه کم آب بهش دادم. بهش گفتم: اگه تکرار اون ماجرا ها عذابت میده ولش کن، نمیخواد تعریف کنی.

بهم گفت: تا حالا احساس کردی مرده ای اما داری راه میری؟ بعدش بدون این که منتظر جوابش بشه شروع به تعریف باقی ماجرا شد

می گفت:شوهرم من را به خانه خودش برگرداند. اما 5 روز پیش طلاقم داد و مرا از خانه بیرون انداخت. این چند روز را در خانه یکی از همسایه هایم گذروندم . آنه یوان را به من معرفی کردند. بعد ادامه داد: خیلی تنهام. با یه بچه کوچک کجا بروم نمی دانم!؟ من حتی پولی ندارم که برای بچه ام شیر تهیه کنم. شیر من خودم اصلاً کافی نیست، دخترم با شیره من سیر نمیشود. مدام گریه میکنه.

راست میگفت بچه بغلش خیلی گریه میکرد. چشمانش پر از اشک شده بود و خیره به دخترش نگاه میکرد

پرسیدم : خوب حالا چیکار می خواهی بکنی؟

گفت: نمی دانم اینجا کسی را ندارم و پدرم هم در افغانستان مرا قبول نمی کند.

پرسیدم: خوب آنجا دوستی اشناییی که دلش بسوزد و تو را قبول کند نداری؟

گفت: نه. کی در این فقر حاضر می شه نان خورهایش را زیاد کنه؟ تازه من کسی را ندارم. وقتی پدرم مرا در خانه اش راه ندهد کی به من با داشتن یک بچّه اطمینان میکنه؟.

پرسیدم : تا وقتی که از اینجا جواب بگیری می خواهی چه کار کنی؟ اینجا که همین امروز جوابتو نمیدن

گفت : نمیدانم. در خانه همسایه هم ماندنم مناسب نیست، شوهرش هی به زنش نق می زنه که چرا من را راه داده.

میخواستم بیشتر باعاطفه حرف بزنم. اما مرا صدا کردن که داخل بروم. داخل که میرفتم از او خواستم اگر وقتش اجازه می داد منتظر من بماند و او هم قبول کرد.

خیلی دلم میخواست میتوانستم حداقل کمک کوچکی به او بکنم امّا موقعیتم به من این اجازه را نمیداد.

وقتی برگشتم آنجا نبود . از نگهبان در پرسیدم که عاطفه کجاست؟

گفت: که چون وقت قبول درخواست ها تمام شده بود برگه ای از او نگرفتند و او را برای رد کردن برگه درخواست کمکش فردا وقت دادند.

وقتی شنیدم که فردا قرار است دوباره بیاید با این که میدانستم شاید نتوانم به او هیچ کمکی کنم خوشحال شدم. چون احساس میکردم وقتی با من حرف می زد آرام تر می شد. دوست داشتم حرف هایش را بشنوم هنوز دلم میخواست سوالی که از من پرسیده بود که تا حالا احساس کردی مرده ای اما داری راه میری؟ را جواب دهم.

برای همین فردای آن روز صبح خیلی زودتر از وقت از خانه خارج شدم، چون باید نصف راه را پیاده می رفتم، زیرا راستش پولم برای رفت و برگشت کافی نبود برای همین این تصمیم را گرفتم. به آنجا که رسیدم هنوز وقت اداری شروع نشده بود و هنوز هیچکس آنجا نیامده بود.

خیلی منتظرش ماندم آن روز هم وقت قبول در خواست ها گذشت امّا عاطفه نیامد. نمی دانم چرا اینقدر دل میخواست که او را دوباره ببینم، با این که فقط یک بار اورا دیده بودم. دل هره ای برای او در دلم بود و هنوز هست، نمی دانم او کجا رفت و چه کرد؟! اما مطمئن هستم شرایط سختی خواهد داشت. من حتی برایش پیغام گذاشتم اما هیچ خبری تا امروز از او نشد.

بار ها پیش خودم فکر کردم که عاطفه تنها دختر افغانی نبود که این بر سرش آمده بود. شاید هزاران دختر افغان دیگر نیز طعمه این نادانی های خانواده قرار می گیرند . بر سر انها چه خواهد آمد؟

زیاد شنیده ام که در این شهر (پاکستان، کوئته) اکثر دختران خود فروش، یا دختران ایرانی هستند که آنها را با نشان دادن هزار امید و آرزو برای فردا به انجا آورده و می فروشند ویا دختران افغانی هستند که یا خانواده آنها، آنها را به خاطر قرض های که ادا کردنش ممکن نبوده ،فروخته اند به آدم های که برای در امد خود از فروش جسم این دخترا استفاده می کنند.

گناه این دختران چیست؟ یعنی شمع زندگی این بی گناهان باید در همین گنداب ها بسوزد تا خاموش شود... و ما این سوختنها را ببینیم و هیچ نکنیم؟

می ترسم که عاطفه
نیز به این گنداب کشیده شود فقط برای این که دخترش گشنه نماند.

چه باید کرد؟

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/9/1:: 4:17 عصر     |     () نظر
 
هدیه به تو یک گُل نو
هدیه به تو   یک گُل نو

     یک دلِ کوچیک   این جلو

          هدیه به تو     رازی قشنگ

                    دوسِت دارم      حالا برو

   روزای سبز        روزای زرد

      روزای بارونی و سرد

         این فصلِ گرم که طی شده

              دنبالِ حاشیه   نگرد

        که این قطار    یکطرفه است

             بدونِ  برگشت و اثر

                   که جایِ پا نمی مونه

                         رو برفِ سوزنیِ شر

           اما یه چیزائی عزیز

               همیشه     تکرار میشه

                    محبت  و  لطف  و  صفا

                          گذشت و خوندن    یکیشه
دستگلبغل 

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/8/28:: 5:41 صبح     |     () نظر
 
معروفترین دختر ایرانی در امریکا

معروفترین  دختر ایرانی در امریکا

آلیا صبور شهروند امریکایی ایرانی‌الاصل است که
تمام وقت در دانشگاه نیویورک تدریس می‌کند و به عنوان یک نابغه نام خود را در ردیف
جوان‌ترین استاد دانشگاه جهان ثبت کرده است.

وی در سن 10 سالگی در دانشگاه
استونی بروک ثبت نام کرد و در 11 سالگی به عنوان عضو ارکستر سمفونی "راک لند" به
اجرای قره نی پرداخت.


 






صبور مدرک لیسانس خود را در 14
سالگی در دانشگاه نیویورک اخذ و در 18 سالگی در 19 فوریه، مدرک دکترای خو را از
دپارتمان تکنولوژی پیشرفته فوزیون در دانشگاه کانکوک سئول دریافت
کرد.





وی تا ماه قبل در دانشگاه دروس
فیزیک را در دانشگاه کنکوک تدریس می‌کرد و در حال حاضر، ریاضی و فیزیک در دانشگاه
جنوبی ایالت نیواورلند تدریس می‌کند. او یکی از دلایل ترک دانشگاه سئول را مشکل
تکلم به زبان کره‌ای بیان کرده است.

 





صبور، اولین شهروند امریکایی است
که رتبه اولین و جوان‌ترین پرفسور زن را در تاریخ امریکا دارا
است.





رکوردار قبلی جوان‌ترین پرفسور
دانشگاه متعلق به فیزیکدان اسکاتلندی کولین مک لورین است که در سال 1717 در سن 19
سال و 7 ماهگی این رتبه علمی را کسب کرده بود.

از جالبات و...

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سخی فرهادی 87/8/26:: 4:37 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5      >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
upturn یعنی تغییر مطلوب
حاج آقاشون
همفکری
EMOZIONANTE
عاشقان
به سوی فردا
عشق و شکوفه های زندگی
اگه باحالی بیاتو
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
شین مثل شعور
(( همیشه با تو ))
در انتظار آفتاب
خورشید تابنده عشق
آیینه های ناگهان
تمیشه
***جزین***
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
پرسه زن بیتوته های خیال
ای لاله ی خوشبو
همنشین
به وبلاگ بیداران خوش آمدید
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای بی مجنون
به سوی آینده
عشق سرخ من
یا امیر المومنین روحی فداک
نگاهی به اسم او
ایران
آموزه ـ AMOOZEH.IR
و رها می شوم آخر...؟!!
جلوه
بی نشانه
PARSTIN ... MUSIC
رهایی
قعله
دارالقران الکریم جرقویه علیا
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
پارمیدای عاشق
دلبری
نظرمن
هو اللطیف
افســـــــــــونگــــر

جاده های مه آلود
جوان ایرانی
hamidsportcars
پوکه(با شهدا باشیم)
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
جمعه های انتظار
سپیده خانم
هادرباد شناسی (روستایی در شرق شهرستان بیرجند) HADERBAD SHENASI
بندیر
شقایقهای کالپوش
لنگه کفش
د نـیـــای جـــوانـی
قلمدون
نهان خانه ی دل
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
یه گفتگوی رودر رو
پرواز تا یکی شدن
بچه مرشد!
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
*تنهایی من*
سرای اندیشه
SIAH POOSH
بلوچستان
خاکستر سرد
شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه
شوالیه سیاه
خندون
هم نفس
آسمون آبی چهاربرج
محفل آشنایان((IMAN))
.:: بوستان نماز ::.
ای نام توبهترین سر آغاز
هه هه هه.....
سه ثانیه سکوت
►▌ استان قدس ▌ ◄
بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد.

مهر بر لب زده
نغمه ی عاشقی
امُل جا مونده
هفت خط
محمد جهانی
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
ارتش دلاور
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
فانوسهای خاموش
گروه تک تاز
مقاله،پایان نامه،پرو‍ژه،کتاب الکترونیک،تحقیق،جزوه،نمونه سوال و..
سیب سبز
دانشگاه آزاد الیگودرز
فریاد بی صدا
اکبر پایندان
کانون فرهنگی شهدای شهریار
پژواک
تخریبچی ...
عاشقانه
geleh.....
بــــــــــــــهــــــــــــار
****شهرستان بجنورد****
وبلاگ آموزش آرایشگری
یک کلمه حرف حساب
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
«حبیبی حسین»
..:.:.سانازیا..:.:.
+
یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ
حوض سلطون
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
دلدارا
پناه خیال
مجله اینترنتی شهر طلائی
جوک بی ادبی
عاطفانه
آقاشیر
امامزاده میر عبداله بزناباد
قرآن
دریـــچـــه
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
صراط مستقیم
من بی تو باز هم منم ...
عشق در کائنات
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سروش دل
تنهایی
روانشناسی آیناز
کـــــلام نـــو
جبهه مقاومت وبیداری اسلامی
بصیرت مطهر
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
تنهایی افتاب
نمایندگی دوربین های مداربسته
کوسالان
امام مهدی (عج)
@@@گل گندم@@@
سفیر دوستی
کافه محلی است برای جمع شدن وسرچشمه آغاز زایش هرچشمه است
کلبه عشق
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
کربلا
جوکستان بی تربیتی
کلبهء ابابیل
وبسایت رسمی مهندس امیر مرتضی سعیدی ایلخچی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جـــیرفـــت زیـبا

سارا احمدی
مهندسی عمران آبادانی توسعه
ققنوس...
حزب الله
««« آنچه شما خواسته اید...»»»
ashegh
طاقانک
تک درخت
تراوشات یک ذهن زیبا
سکوت سبز
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
@@@این نیزبگذرد@@@
بادصبا
ಌಌتنهاترین عشق یه عاشق دل شکستهಌ᠐
راز رسیدن به شادی و سلامتی
معارف _ ادبیات
پوست مو زیبایی
تنهای تنها
آخرین صاحب لوا
جاده مه گرفته
دخترانی بـرتر از فــرشته
دلـتنگـ هشـیگـــــــــی
تبسمـــــــــــــــی به ناچار
ماتاآخرایستاده ایم
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
مستانه
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
ناز آهو
گیسو کمند
جــــــــــــــــوک نـــــــت
عکس سرا- فقط عکس
عکس های عاشقانه
حقوق دانشگاه پیام نور ایلام
تیشه های اشک
فقط خدا رو عشقه
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
آزاد
ارمغان تنهایی
فقط عشقو لانه ها وارید شوند(منامن)
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
علی پیشتاز
تنهاترم
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
دوست یابی و ویژگی های دوست
کد تقلب و ترینر بازی ها
ستاره سهیل
داستان های جذاب و خواندنی
عاشقانه
گدایی در جانان به سلطنت مفروش
یادداشتهای من
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
*bad boy*
سرزمین رویا
برای اولین بار ...
خاطرات و دل نوشته های دو عاشق
چون میگذرد غمی نیست
بازگشت نیما
دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
سایه سیاه
رازهای موفقیت زندگی
دوره گرد...طبیب دوار بطبه...
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
بچه های خدایی
مرام و معرفت
خوش آمدید
The best of the best
بوستان گل و دوستان
صفیر چشم انداز ایران
من.تو.خدا
۞ آموزش برنامه نویسی ۞
شبستان
دل شکســــته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
یامهدی
تنها هنر
دل نوشته
صوفی نامه
har an che az del barayad
منتظر نباش تا پرنده ای بیاید و پروازت دهد در پرنده شدن خویش بکوش
شجره طیّبه

دانلود هر چی بخوایی...
نور
Dark Future
مجله مدیران
S&N 0511
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
AminA
نسیم یاران
تبیان
صدای سکوت
(بنفشه ی صحرا)
اندکی صبر سحر نزدیک است....
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
جزتو
ترخون
عشق پنهان
@@@باران@@@
شروق
Manna
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
پرسش مهر 8
دریایی از غم
طره آشفتگی
...ترنم...
Deltangi
زیبا ترین وبلاگ
ارواحنا فداک یا زینب
علمدار بصیر
کرمان

عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
قمه‏زنی سنت یا بدعت؟
سلام
عطش
حضرت فاطمه(س)
♀ ㋡ JusT fOr fuN ㋡ ♀
اواز قطره
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
آرشیو یادداشت‌ها
دینی
گلچینی از جغرافیای طبیعی و تاریخی افغانستان
آثارتأریخی افغانستان
گلچینی از تاریخ جهان و افغانستان
میراث گرانبهای گذ شتگان چراغی است برآیند گان
کابل و ولایات افغاانستان عزیز
زبان شرین پارسی
وازه نامهء هم زبانان
ادبیات و هنر
پرواز خیال
شعر و ادب
اى الهه عشق مادر!
عاشقانه ها
موزیک و اشعار آهنگهای بهترین اوازخوان افغان احمد ظاهر و دیگران
سیاسی
جامعه شناسی -مردم شناسی
دانستنیهای جالب
طب ورزش صحت وسلامتی
مسائل جنسی خانه و خانواده
آموزش زیبایی
روانشناسی
طب سنتی و نسخه های پزشکی با گیاهان دارویی
غذا موادغذائی و اشامیدنیها
خواص میوه ها و سبزیجات
اخبار
زندگینا مه
داستانهای کوتاه و آموزنده
نجوم فضا وفضانورد ی
کمپیوتر انترنیت و وب نویسی
لطیفه ها اندرز ها و پیامهای کوتاه خواندنی و عالی
طنز
تقویم هجری شمسی اوج درایت فرهنگی ما
سرگرمی ها
معرفی کتاب
تصویر عکس ویدئو فلم
بهترین های خط
جالبترین کارتونها
طالع بیی
یادداشتها
قوانین خواب و رویا وتعبیرخواب
تبریکی و تسلیت
داغ غربت
علمی
تاریخی و اجتماعی
خانهء مشترک ما زمین
اشعار میهنی رزمی و سیاسی
هوا و هوانوردی
آموزش و پرورش
معانی اصطلاحات و تعاریف
دنیای عجاء‏بات